فرنيافرنيا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره
وبلاگ فرشته كوچولووبلاگ فرشته كوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

فرشته کوچولو

ماجرای کفش خریدن

عسل مامان دیروز عصر رفتیم برات کفش بخریم توی اولین مغازه یک کفش انتخاب کردیم که خواستی رنگش سفید باشه  اقای مغازه دار سایز اشتباهی داد تا پوشیدی گفتی این بزرگه اندازه نیست بعد سایز درست را که پوشیدی زود گفتی ان یکیش را بده حالا هر چی اصرار میکنیم بریم یک مغازه دیگه شاید کفشهای خوشگلتری باشه یا رنگ دیگه اصلا قبول نکردی و جلوی اینه باباکفشهات را که توی پات بود نشونت داد گفتی کفش خانومها را پوشیدم عروس شدم بعد توی راه برگشت از من سوال کردی چرا بابا برای مامان چیزی نخرید من هم گفتم خودت از بابا بپرس بابا هم گفت خوب کفشهای تو را خریدیم پولمون تمام شد گفتی نه من میگم چرا برای مامان نخریدی؟ خانه هم که رسیدیم میگی مامان من عروسم تو چی ...
11 ارديبهشت 1392

روز مادر مبارک

روز مادر را به همه مادرهای مهربان تبریک میگم امسال دومین سالیه که بابایی از طرف تو بهم روز مادر را تبریک میگه یادمه پارسال این روز را با بابایی رفتید بیرون و موقع برگشتن بابایی یک هدیه دستش بود که کاغذ کادوی بچهگانه داشت و اولش هم گفت برای فرنیا اسباب بازی خریده اما گلی که توی دستش بود نمیگذاشت من این شوخی را باور کنم و فهمیدم هدیه مال منه از طرف دختر گلم و امسال یک روز زودتر یعنی امروز یک امیل فرستاد با این عنوان مامان جون روزت مبارک از طرف فرنيا و متنی که این اولین قسمتش بود برام فرستاده بود مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو ، صبوری مادر یعنی به تعداد همه روزهای   آینده   تو ، دلواپسی مادر یعنی به تعداد ...
10 ارديبهشت 1392

تعریفهای هفته گذشته

دختر گلم کمتر وقت میکنم بیام و برات بنویسم ببخشید اما بدون عاشقانه دوستت دارم و هر لحظه با تو بودن دنیایی برای مامان ارزش داره قبلا فکر میکردم هر چی بزرگتر بشی چیزهایی که بشه از شما تعریف کرد کمتر میشه اما حالا میبینم بیشتر برای نوشتن موضوع دارم ولی وقت کمتری دارم - چند روز پیش توی خیابان دوتا پیرمرد را دیدی یکدفعه گفتی اِ اِ ببین بابابزرگ من هم کچله مثل اینا - چند وقت پیش مامان برات یک جوجه خرید از توی سبدی که براش تهیه کرده بودیم میاوردیش بیرون گفتم مامانی بهش دست نزن بگذار از سبد نیارش بیرون جواب دادی اخه میخوام بگذارم برای خودش بچرخه - وقتی سوالی از ما میپرسی که جوابی براش نداریم سوال را بخودت برمیگردونیم شاید جوابی براش پیدا ...
9 ارديبهشت 1392

چندتا شیرین زبونی

توی مسافرت که بودیم یک روز خانه مامان بزرگ بودیم ظهر که خوابیدی من و بابایی از خوابت استفاده کردیم بعد از مدتها رفتیم قدمی بزنیم بعد از نیم ساعتی خاله کوچیکه زنگ زد که فرنیا بیدار شده و گریه میکنه بیا باهاش حرف بزن تاحالا پیش نیامده از خواب بیدار بشی و گریه کنی وقتی تلفنی باهات حرف زدم گفتی مامان خواب بد دیدم میکروب میخواست منو مریض کنه فدات بشم که اینقدر تحت تاثیر برنامه های تلویزیون قرار میگیری (برنامه محله بهداشت که عید نشان میداد و یک میکروب هم جز شخصیتهای ان فیلم بود) به خاله پیشنهاد دادم ببردت توی باغچه باغبانی کنی و بادت بره خوبه مامان بزرگ خانه اشون باغچه داشت تا من برسم انجا مشغول بودی کرمانشاه که بودیم رفتی پشت ویت...
27 فروردين 1392

اولین پست سال 1392

سلام دوستان خوب و صمیمی و سلام به دختر گلم بلاخره تعطیلات عید تمام شد و مامانی دوباره امد و شروع به نوشتن کرد  تمام مدت تعطیلات در سفر بودیم از 29راه افتادیم به سمت اهواز و دیروز عصر به خانه برگشتیم در برگشت تصمیم گرفتیم خانه دوست بابایی که ایلام بود بریم و نتیجه اینکه در مسیر برگشت از استانهای  ایلام کرمانشاه و همدان گذر کردیم و به بعضی شهرهای این استان سرزدیم جای دوستان خالی ایشالله در پست بعدی عکسهای مسافرت و سفره هفت سین(که برای توی ماشین درست کرده بودم و در طول مسافرت اسباب بازی جنابعالی شده بود) را میگذارم توی مسافرت زیاد مامانی ر ا اذیت نکردی ولی چیزی که خیلی خوشحالم میکرد این بود که دختر گلم خیلی خوب و اجتماعی رفتا...
17 فروردين 1392

فرنیا غذای جدیدی را امتحان کرد

عزیز دلم مامان وقتی نبودی خیلی عاشق درست کردن غذاهای جدید بود و البته بخاطر اینکه بابایی از غذاهای جدید استقبال میکرد مامانی تشویق میشد اما با امدن گل دختری رفتم سراغ غذاهای ساده و بیشتر اش و سوپ که بابایی چندان دوست نداره و چند روز پیش که فرنیا خوب غذا نمیخورد  میگفت خوب معلومه دیگه غذاهای تکراری خسته اش کرده دوست نداره و این شد که  تصمیم گرفتم این بار یک پیتزا بپزم و نتیجه عالی بود دخترم خیلی دوست داشت و راحت نشست سرسفره و غذاش را خورد چون نون هم دوست داره بهش میگفت نون خوشمزه اما علت نوشتن این پست، گذاشتن این دستور غذا واسه مامان پریسا جون است تا امتحان کنه و توی وب اشپزی  بنویسه اخه نتونستم موقع درست کردن عکس بگیرم ...
13 اسفند 1391

فرنیا راننده

دختر گلم خیلی عاشق دقتت هستم یک روز با بابایی رفته بودیم بیرون بابایی دم یک مغازه نگه داشت و پیاده شد چیزی بخره   من نشستم پشت فرمان و به خانم گل خودم گفتم بریم بابایی را تنها بگذاریم خندیدی و گفتی باشه بریم من الکی فرمان را میچرخاندم که مثلا میخواهیم بریم ولی میدونی چی شد شما رو به من گفتی نه مامان اول اینو(ترمز دستی) را بیار پایین بعد اینو(دنده) را بگذار جلو بعد ماشین حرکت میکنه و من  این شکلی شدم و فهمیدم دیگه حتی یک ثانیه هم نمیشه توی ماشین تنها بمونی یک روز دیگه هم که با بابایی توی ماشین منتظر من بودین که گفتی بابایی بریم و وقتی بابا  به حرفت گوش نداد یکدفعه سوییچ را چرخوندی و ماشین را روشن کردی چندتا اصطلا...
11 اسفند 1391

موفقیت جدید فرنیا

این هفته زنمو و ملیسا( دختر عمو رسول)امده بودند خانه ما و برای همین یک هفته ای مهد نرفتی و با ملیسا حسابی خوش گذروندی و هر شب تا ساعت 12بیدار بودی و مامان را بیدار نگه میداشتی و چهار شنبه که بردیمشون خانه خاله ملیسا و شب خانم مامان تا 12:30بیدار بود و من کنارت چرت میزدم که خترم به مامانی که  بین خواب و بیداری بود گفت ببین تونستم حلقه ها را مرتب بچینم و با چنان غروری گفت مامان بهم بگو افرین عزیز دلم ان موقع شب لذت بردم که خودت هم متوجه پیشرفتهات میشی تونستی برای اولین بار حلقه ها را از کوچیک به بزرگ با گفتن رنگهاشون روی زمین نه توی پایه خودشون (پایه کمکی بود که اگه حلقه ای را اشتباه میگذاشتی بخاطر اینکه حلقه گیر میکرد زود متوجه اش...
10 اسفند 1391

مطالب قدیمی

این مطالبی که الان مینویسم مربوط به اول بهمن است وقتی کاری میکنی یا مطلبی را میخوام به وبلاگت اضافه کنم و ان موقع وقت ندارم واسه اینکه بعدا یادم نره  توی یک برگه یادداشت میکنم دیروز یکی از اون برگه ها را توی کیفم پیدا کردم حالا نمیدونم این دفعه چجوری فراموش نکنم یادداشتم را نگاه کنم حالا اشکال نداره 2مورد توی برگه بود که برات مینویسم اول از همه اینکه از اول بهمن شما گل دختری را دوباره برگردوندم مهد گلشن کمی راه دوره اما یکی از مامانهای مهد کمکون میکنه و توی مسیرش ما را هم باخودش میبره و برگشتن هم یا پیاده میاییم یا با ماشین یکی از مامانها که امده دنبال بچه اش البته چند روز اول را با آژانس رفتیم اولین روزی که رفتیم مهد چون با کالس...
25 بهمن 1391