فرنيافرنيا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره
وبلاگ فرشته كوچولووبلاگ فرشته كوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

فرشته کوچولو

ما برگشتیم

قشنگ مامان سلام جمعه شب از خانه مامان بزرگ برگشتیم و تاحالا مامان وقت نکرده بیاد برات بنویسه امیدوارم 5شنبه بتونم کامل از خجالتت در بیام خیلی عکس گرفتیم و خیلی خوش گذشت و از همه مهمتر حالت خوب شده و اشتهات هم یواش یواش داره بهتر میشه بقول معروف هر روز بهتر از دیروز و یک خبر که مال اول ماه هستش از اول ماه برگشتی همان مهد قبلیت یعنی مهد گلشن اینجا چون با مربیها اشنا بودی اصلا نگران نبودم و شما هم که حسابی انجا بازی میکنی و خوش میگذرونی فقط نمیدونم چرا اصلا از مهد و اتفاقاتی که میافته تعریف نمیکنی مامانهای دیگه میگن بچه ها خیلی از مهد حرف میزنند مثلا دیروز مامان نیکان میگفت نیکان توی خانه اخم کرده و وقتی ازش پرسیده چرا اخم میکنی گفته خال...
16 بهمن 1391

گل مامان

عزیز دلم خیلی وقته برات ننوشتم اما تاخیر ایندفعه فقط بخاطر نداشتن اینترنت نبود گل مامان از 4شنبه هفته گذشته مریض شدی و واسه من حوصله ای نمونده که برات بنویسم امشب داریم میریم اهواز خانه مامان بزرگ و گفتم برات بنویسم تا ایشالله وقت برگشت حسابی سرحال و سلامت شده باشی و بیام خبر خوب شدنت را اینجا بنویسم خیلی با این وضعت حوصله مسافرت ندارم اما بابایی میگه هوای اهواز بهتره و دور وبرت شلوغ میشه و تازه مامان بزرگ انجا حسابی بهت میرسه و غذاهای مقوی بهت میده و ایشالله زودتر خوب میشی و برمیگردی این چند روز همش دکتر بودیم و همه دکترها از گلی شما تعریف میکردند مطب اول: خانم چی شده؟ فرنیا: مریض شدم دکتر: گوشی را گذاشت معاینه کنه به فرنیا گفت...
9 بهمن 1391

26ماهگی

عزیز مامان سلام مامان این روزها خیلی سرش شلوغه امروز هم فقط وفقط امدم بگم عزیزم 26ماهگیت مبارک توی این سن شما 20دندانت کامل شده(البته بیستمی فقط یک کوچولو سرش پیداس)و کامل و قشنگ حرف میزنی عسل مامان 26ماهگیت مبارک ...
25 دی 1391

حرف زدنها و مهربانیهای دخترم

سلام عزیز دلم این بار ساعت سه عصر است و دوباره خوابی تا مامان بتونه برات کمی بنویسه شیرین زبونیهات هر روز دل مامان را بیشتر از قبل میبره چندتا از کارهات را برات مینویسم تا بدونی مامان چرا اینقدر قربون صدقه ات میره و دلش میخواد وبت را آپ کنه تا برات این چیزها یادگاری بمونه اخه معلوم نیست وقتی بزرگ بشی حافظه مامان توی چه وضعی باشه یک روز توی ماشین بودیم پشت سر یک اتوبوس و ترافیک هم خیلی سنگین بود بابا سپر به سپر جلو میرفت من گفتم اخه نمیگی این اتوبوسه اگه یک ذره بیاد عقب ما را له میکنه یکدفعه فرنیا خانم مامان گفت ما له نمیشیم ماشین له میشه مامان می خندید و بابا یک نگاهی کرد و کمی فاصله را رعایت کرد .........................................
8 دی 1391

سفر به اصفهان

چند روز تعطيلي هواي الوده را از تهران فرار كرديم رفتيم يك شهر الوده ديگه يعني اصفهان اما خيلي خوش گذشت خونه خاله جون بوديم و فرنيا حسابي با پارسا و سينا بازي كرد عسهاش را توي پست بعدي ميگذارم اما امدم يك خاطره كوچولو بگم اخه حافظه خوبي ندارم و ترسيدم يادم بره وقتي پارسا وسينا كوچيك بودند هميشه بابايي ميگفت پارسا وسينا اصطلاحات جالبي بكار ميبرند مثلا پارسا به اسپري حشره كش ميگفت عطر مردني  يا سينا وقتي ميخواست بگه ميزنم له و لورده تون ميكنم ميگفت له پورتون ميكنم خلاصه كه اصطلاحات جالبي داشتند تا ايندفعه كه رفتيم اصفهان و فرنيا خانم از خودشان يك اصطلاح جالب ساختند با عرض معذرت  فرنيا توي بغل من بود كه باد معده اش دفع شد بهش گفتم...
20 آذر 1391

نگراني جديد مامان

عزيز دلم قرار است مكان مهدتون عوض بشه و راهش دور ميشه واسه همين تصميم گرفتم مهدت را عوض كنم البته هنوز در شك و ترديد هستم از 11اذر قرار است بريد محل جديد من موندم چيكار كنم با ماشين تا مهد ببرمت بعد ماشين را نزديك مهد پارك كنم برم سركار؟ يا مهدت را عوض كنم پيش خودم فكر ميكنم اين 2هفته اخر ماه را  جاي جديد بگذارم امتحاني بريم ببينيم چه جوريه؟ از طرفي هم چون زمستان در راه است ترجيح ميدم جايي باشيم كه خيلي دور نباشه اخه پارسال حتي اينجا كه هستي هم سخت بود توي سرما و برف بيارمت خانه حالا كه راهش دور هم ميشه از طرف ديگه تازه از پوشك گرفتمت و تغيير جا ميترسم برات خيلي استرس داشته باشه و اين پروژه تقريبا موفق را دوباره خراب كنه از طرفي مهد...
30 آبان 1391

جبران نبود روز 5شنبه

سلام گل مامان 5شنبه همانطوري كه گفتم بخاطر نداشتن اينترنت نتونستم روز تولدت واست مطلب بگذارم امروز به جبران اين عكس را از وبلاگت گرفتم چهارشنبه شب هم بابايي كمك كرد تا خانه را بخاطر شما گل دختر تزيين كنيم با اينكه جشني نداشتيم و روز 5شنبه كه از مهد برگشتيم تا تزيينات را ديدي گفتي تولدمه مامان فدات بشه كه افعال را درست بكار ميبري در مورد از پوشك گرفتنت بايد يك موردي را تعريف كنم عزيز مامان ديگه راحت كارت را به مامان اطلاع ميدي و نميخواد ازت بپرسم و خيلي خوشحالم كه هم ج ي ش و هم پي پي را ميگي و مثل بچه هايي كه قبلا ديده بودم براي پي پي نمي خواد پوشكت كنم و براي آموزش اين مورد، اين پروژه را دوباره از سربگيرم اما... اما نميدونم...
27 آبان 1391