فرنيافرنيا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره
وبلاگ فرشته كوچولووبلاگ فرشته كوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

فرشته کوچولو

34ماهگي گل زندگيمون مبارك

عزيز دلم امروز 34ماهه ميشي ميدوني خيلي ارزوها توي دلم واست دارم و اميدوارم خدا تك تكشون را براورده كنه از كوچيكترينشون كه خريد خواسته هاي تو است تا بزرگترينشون يعني سعادتمندي و خوشبختي‌ات تا هميشه عزيزم هر روز كه به عقب نگاه ميكنم دلم براي روزهاي گذشته تنگ ميشه و نگاهم به اينده فقط ديدن بالندگي و بزرگي تو است اما در تمام اين زمانها يك چيز را خوب ميبينم ان هم شيريني هر لحظه زندگي با وجود تو است تفاوت زيادي است بين روزهاي قبل از دنيا امدنت و حالا كه كنارمون داري بزرگ ميشي اين تفاوت قابل بيان نيست يك دنيا تضاد كنار هم ميدوني مادر بودن تمامش استرس و نگراني است اما دركنارش يك عشق و شيريني خاصي كه فقط يك مادر ميتونه اين حس را لمس كنه و بچشه...
25 شهريور 1392

شعرهاي فرنيا

گل دختري از اصفهان برگشتيم اما سيم دروبين توي ماشين مونده و هنوز نتونستم عكسهاي دوربين را توي لب تاب بريزم اما ديشب اينقدر قشنگ برام شعرهايي را كه ياد گرفتي خواندي كه دلم نيومد صبر كنم تا اول مطالب سفر را بنويسم متن شعرهات را مينويسم با اينكه شعرهاي كوچولويي هستند اما براي ماماني يك سورپرايز بود اخه نميدونستم شعر هم حفظ كردي تازه يواش يواش هم ميخوندي تا من بتونم بنويسم بعد هم گفتي حالا بخون ببينم ياد گرفتي البته از مربي مهد اسم كتابهاي شعر را كه بهتون ياد ميده گرفتم تا بتونم ببينم داري درست ميخوني يا نصفه نيمه ميخوني عسل مامان وقتي كه راه زياده نميشه رفت پياده انوقت ميشه با ماشين بري سريع و ساده ماشين پليس تو جاده هميشه هس...
3 شهريور 1392

يك پيشرفت جديد

دختر قشنگم چند وقتي است كه ميخوام بيام برات بنويسم اما توي شركت كارم زياد شده بود و توي خانه هم كه تا ميرسيدم بايد اول با شما بازي ميكردم بعدش هم افطاري اماده ميكردم خلاصه اينكه امروز بلاخره اخر وقت اداري به بهانه تبريك عيد فطر  ميتونم چند خطي بنويسم و ازت تعريف كنم خوب اول از همه عيد فطر را پيشاپيش به همه دوستان تبريك ميگم و اميدوارم عبادات همه توي اين ماه رمضان قبول باشه اما بريم سراغ خانم گلي خودم چند روزه شروع كرديم به اموزش جدا خوابيدن البته شما از همان سه چهار ماهگي جدا توي اتاق خودت ميخوابيدي اما هميشه من تا خوابت ببره توي اتاقت ميماندم اما الان ديگه بايد يك قصه برات تعريف كنم بعد يك شب بخير ومامان بره اتاق خودش دخترخانم گل...
16 مرداد 1392

ورود به 33ماهگي و كمي حرفهاي گذشته

اين مدت كه توي شركت نت نداشتم و از خانه هم وقت نبود اپ كنم توي برگه مينوشتم تا مطالب يادم نره الان دو سه روز است كه نت شركت وصل شده اما اينقدر سرم شلوغ بود كه وقت نشده بود بيام تا امروز اول از همه اين كه روز شنبه اولين كاري كه كردم به دوستاي وبلاگي سرزدم و بعد هم تا امروز كه امدم وب خانم خانما را آپ كنم عزيز دلم ورودت به 33ماهگي را تبريك ميگم حالا مجبوري كمي مطالب طولاني بخوني با اينكه سعي ميكنم خيلي خلاصه بنويسم - ان دانه ها روي پاها و دستات خوب شد ولي اين نگراني همراهم مونده كه به چه چيزي حساسيت داشتي و نكنه دوباره بهت چيزي بدم و دوباره ان بلا سرت بياد اخه ان دفعه يك شب از شدت خارش بيدار شدي و گريه كردي به حدي كه برديمت دك...
26 تير 1392

چند تا تعریف کوچولو

سلام اول  یک توضیح کوچولو  متاسفانه اینترنت شرکت تا مدتی قطع خواهد بود و این یعنی وقت کمتر من برای امدن به اینترنت و معنی بیشتر این که کمتر میتونم به دوستان خوبم سر بزنم البته سر میزنم اما  نوشتن کامنت کمی زمان بر است برای همین هر وقت بیام نت به چندتا از دوستای مهربونم بیشتر نمیتونم سر بزنم  اما به یاد همتون هستم  و کلی دلم واسه خواندن نوشته  هاتون  تنگ میشه ا اما کمی تعریف از فرنیا گلی نمیدونم بیماری فرنیا چی بود که گلاب به روتون رنگ مدفوع فرنیا عوض شده بوددکتر گفت فرنیا چربی نخوره و همانطور که میدانید بخاطر مشکل گوارشی فرنیا من همیشه در غذاهای فرنیا روغن زیتون میریزم توی ان چند روز هر وقت میخواست غذ...
8 تير 1392

فرنيا امتحان داره

ديشب ساعت 10 وقتي اماده ميشد براي خواب بعد از دستشويي داشت بيرون ميرفت كه ميگم ماماني وايسا بشورمت ميگه مامان زود باش عجله دارم امتحان دارم درس نخوندم بعد امده بيرون سريع ميز و صندليش را اورده ميگه بابا كتاب مدرسه و مداد بده ميخوام درس بخونم بعد از كمي خط خطي كردن كتابش ميگه خوب درسام را خوندم حالا بريم بخوابيم باباي يكي از بچه هاي مهد كودك كانديد شوراي شهر شده به هر بچه اي يك كارت دادند و كلي مربيها با بچه ها تمرين كردن كه وقتي مادرها و پدرها ميان بچه ها چي بگن. نوبت فرنيا كه شده فرنيا بدو بدو امده ميگه مامان بيا كارت دارم برات اين مال توئه. خانم مربي ميگه فرنيا بگو كارت چيه؟ و فرنيا گفت: مامان بيا اين عكس باباي احمدي نژاد...
20 خرداد 1392

روزانه هاي فرنيا

يك روز ميگم فرنيا زندايي ميخواد بياد خونمون؟ با دايي مياد؟ نه پس خالي مياد؟ داشتي كيك وشير ميخوردي و تلويزيون نگاه ميكردي يكدفعه به بشقابت توجه كردي ديدي ديگه كيك نيست با اعتراض ميگي كيكم را كي خورد؟ميخوامش (عزيزم اصلا متوجه نشده بودي درحال تماشاي برنامه كيكت راخوردي و تمام شده) توي تاكسي نشستيم و مدام سوال ميكني اين چيه؟ چرا اين ماشينه تند ميره؟ چرا....كه يكدفعه داد زدي چرا راننده دستش را برده بيرون پنجره؟ راننده بيچاره سريع دستش را اورد داخل و با لحن جدي گفت ببخشيد كار خطرناكي كردم  فكر كنم پليس جريمه اش ميكرد اينقدر شرمنده نميشد رفته بوديم بيرون داشتيم قدم ميزديم كه گفتي بابايي من عروسم تو داماد بابايي...
5 خرداد 1392

5شنبه 2/2/92

از روزهایی مثل امروز خوشم میاد 2/2/92 همش دو اما غرض از امدن دیروز فرنیا را که از مهد گرفتم مربیش امد و گفت فرنیا را باغ پرندگان ببرید و من تازه فهمیدم فرنیا از خانه خیلی توی مهد تعریف میکنه برعکس که چیزی از مهد معمولا نمیگه وقتی جوجه فرنیا از دست رفت به فرنیا گفتیم جوجه مریض شد بردیمش بیمارستان بعد هم که خوب شد میبرنش باغ پرندگان تا دیگه مریض نشه و پیش مامانش باشه حالا دیروز فهمیدم فرنیا حسابی دلش هوای جوجه را کرده و به مربی اش گفته جوجه مریض شده و میخوام برم باغ پرندگان ببینمش بعدگفته جوجه وقتی مریض شد گریه کرد و صدای جیک جیک ضعیفی را تقلید میکنه و میگه جوجه اینجوری گریه میکنه اخی من فکر میکردم دخترم جوجه را یادش رفته ایشالله بتونم ...
2 خرداد 1392

30ماهگي مبارك

عزيز دلم 30ماهه شدي تولدت مبارك 30ماه از با تو بودن گذشت 30ماه از شيرين ترين لحظات زندگيم 30ماه استرس و نگراني هاي شيرين مادري كه بخاطر داشتن تو هر لحظه شاكر خداست و تمام لذتهاي دنيا را بخاطر تو ميخواهد گذشت و هيچ زماني خواستار گذشت سريع زمان نبودم اما در مورد تو نميدونم دوست دارم روزها زود بگذره و من شاهد شكوفا شدنت باشم يا بخواهم زمان اروم بگذره تا بيشتر اين روزهاي شيرين را مزه مزه كنم ديروز برات كيك خريدم كه توي مهد به مناسبت 30ماهگيت با دوستات جشن بگيريد چقدر ذوق كردي بخاطر يك كيك كوچيك و چندتا شمع ان لحظه فكر ميكردم چقدر ما ادم بزرگها توقعاتمون از زندگي بالاست براي تو نهايت شادي يعني يك كيك كوچيك چندتا شمع ادمك و كمي بپربپر اما ما...
25 ارديبهشت 1392