چندتا شیرین زبونی
توی مسافرت که بودیم یک روز خانه مامان بزرگ بودیم ظهر که خوابیدی من و بابایی از خوابت استفاده کردیم بعد از مدتها رفتیم قدمی بزنیم بعد از نیم ساعتی خاله کوچیکه زنگ زد که فرنیا بیدار شده و گریه میکنه بیا باهاش حرف بزن
تاحالا پیش نیامده از خواب بیدار بشی و گریه کنی وقتی تلفنی باهات حرف زدم گفتی مامان خواب بد دیدم میکروب میخواست منو مریض کنه فدات بشم که اینقدر تحت تاثیر برنامه های تلویزیون قرار میگیری
(برنامه محله بهداشت که عید نشان میداد و یک میکروب هم جز شخصیتهای ان فیلم بود)
به خاله پیشنهاد دادم ببردت توی باغچه باغبانی کنی و بادت بره خوبه مامان بزرگ خانه اشون باغچه داشت تا من برسم انجا مشغول بودی
کرمانشاه که بودیم رفتی پشت ویترین یک مغازه و گفتی من عسل مو دراز میخوام اول نفهمیدم منظورت چیه اما با ماندن پشت ویترین مغازه تازه فهمیدم یعنی عروسک مو بلند میخواهی دیگه کارمون این شد که بگردیم دنبال یک عروسک خوشگل تا وارد یک مغازه میشدیم زود به فروشنده میگفتی اقا عسل مو دراز دارید؟ و فروشنده اینجوری نگاهت میکرد
جمعه رفتیم خانه دایی بابایی با اینکه بهت گفته بودیم خانه دایی بابا میریم اما شما به فکر دایی خودت بودی رسیدیم انجا دایی خانه نبود وقتی رسید یکدفعه گفتی دایی چرا اینجوریه؟!!!
دختر گل مامان خیلی خوب میدونه مامان همش نگران دخترش است(بیشترین مشکل فرنیا همان یبوست است که هنوز مامان درگیرش است و اگر کمی مواظب رژیم غذاییت نباشم دوباره مشکلت برمیگرده ) تا میری دستشویی و پی پی میکنی میگی مامان خوشحال شدی؟ مامان که بهت میخنده و میگه بله خوشحال شدم میپرسی مامان اگه فقط جیش کنم باز هم خوشحال میشی؟