مطالب قدیمی
این مطالبی که الان مینویسم مربوط به اول بهمن است وقتی کاری میکنی یا مطلبی را میخوام به وبلاگت اضافه کنم و ان موقع وقت ندارم واسه اینکه بعدا یادم نره توی یک برگه یادداشت میکنم
دیروز یکی از اون برگه ها را توی کیفم پیدا کردم حالا نمیدونم این دفعه چجوری فراموش نکنم یادداشتم را نگاه کنم حالا اشکال نداره 2مورد توی برگه بود که برات مینویسم
اول از همه اینکه از اول بهمن شما گل دختری را دوباره برگردوندم مهد گلشن کمی راه دوره اما یکی از مامانهای مهد کمکون میکنه و توی مسیرش ما را هم باخودش میبره و برگشتن هم یا پیاده میاییم یا با ماشین یکی از مامانها که امده دنبال بچه اش البته چند روز اول را با آژانس رفتیم
اولین روزی که رفتیم مهد چون با کالسکه نرفتیم و بغلت کرده بودم و سوار تاکسی شدیم بیدار شدی و پرسیدی کجا میریم اما تا مربی ات را دیدی فقط با تعجب نگاهش کردی و حرفی نزدی و ساکت شدی وقتی از سرکار زنگ زدم گفتن داری حسابی شلوغ میکنی و سرگرم هستی
وقتی امدم دنبالت توی حیاط یکی از وسایل بازی یک تونل بود رفتی توی تونل و پرسید این چیه گفتم تونل بعد گفتی من چی هستم گفتم مثل قطار شدی گفتی نه دوباره گفتم یک کرم کوچولو هستی بازم گفتی نه گفتم شما خرگوش کوچولویی رفتی توی تونل گفتی نه من هم دیدم نه خیر راضی نمیشی سوال را به خودت برگردوندم و جواب دادی مامان اشتباه کردی من فرنیا هستم
و مطلب بعدی
عزیز دلم این بار که اهواز رفتیم شنیدیم دکتر مامان (خانم دکتر بانو ارجمندی) که شما خانم طلا را بدنیا اورد فوت کرده خیلی ناراحت شدم دکتر خوبی بود . از قبل از اینکه تو را داشته باشم و تمام مدتی که توی شکم مامان بودی و زمان بدنیا امدنت همش با صحبتاش به من ارامش میداد یادمه یکبار که رفته بودم توی مطبش یک خانمی با گریه وارد شد توی خیابان خورده بود زمین و نگران نی نی اش بود تا امد دکتر گفت چرا گریه میکنی مطمئن باش بچه چیزیش نشده اما با این نگرانی تو الان هزار اتفاق واسش میافته بردش توی اتاق و سریع صدای قلب بچه را براش پخش کرد وقتی خانمه اروم شد حالا دکتر بود که دعواش میکرد چرا اینقدر عجله میکنی که جلوی پاتو نبینی اخه ادم اینقدر بی ملاحظه اگه یک بلایی سر بچه امده بود چیکار میکردی همه مادرهایی که توی مطب منتظر نوبتشون بودند داشتند میخندیدند که حالا که خیال مادر و دکتر راحت شددعواهای دکتر شروع شده بعدش هم زنگ زدند به همسر ان خانم تا بیاد دنبال خانمش