فرنيافرنيا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره
وبلاگ فرشته كوچولووبلاگ فرشته كوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

فرشته کوچولو

بدون عنوان

دخــتــر نـــاز بــابـا خوش اومدی بدنیا یه تیکـه از وجـودم معنــــی پاک دعـا خورشید تو دستای توست توی چشـــات ستاره لبخـــــند تــو گـل من شادی واســم میـاره لحظـــــه میـــلاد تـــو بارون نــم نـــم اومــد یه حــسِ خـــوبِ تازه ســـراغِ قلبـــم اومــد مثــــلِ گــل شـــقایق توی بهـــار شـــکفتی معنــــی زندگــــی رو با خنده هات تو گفتی عطـــر گلهــــای پــونه چشم و چـــراغ خونه مـــاه قشـــــنگِ نــازم چشـــات یه آســمونه تولدت مبارك فرنياي گلي امروز تولد زيباترين هديه خداوند به من و ماماني است و دوست داريم اين لحظات خوش رو با تمامي كساني كه از سايت دخترمون ديدن كردن تقسيم كنيم و براي همه دختر ...
25 آبان 1391

تولدت مبارك

اين ماه بخاطر اينكه مثلا ميخواستيم اينترنت وايمكس را تبديل به احسن كنيم(IDSL) بي اينترنت شديم و فردا كه روز تولدت است توي خانه اينترنت نداريم كه بتونم همان روز بهت تبريك بگم براي همين تولدت را امروز جشن ميگيرم   باهفتاآسمون پرازگل یاس ومیخک باصدتادریاپرازعشق واشتیاق وپولک یه قلب عاشق بایه احساس بی قراروکوچک فقط میخوادبهت بگه تولدت مبارک   اين هم هديه مامان چون شكلات خيلي دوست داري    امروز خورشید درخشان‌تر است و آسمان آبی‌تر نسیم زندگی را به پرواز می‌کشد و پرنده آواز  جدید می‌سراید امروز بهاری دیگر است ...
24 آبان 1391

تولدت مبارك

فردا روزيه كه خدا نعمتش را برما تمام كرد و يكي از فرشته هاي اسمونش را براي ما فرستاد فرشته كوچولويي كه دلمون را شاد، زندگيمون را پرسر و صدا‌ و غمهامون را با امدنش پاك كرد حالا هروقت ناراحتيم يا عصباني فقط خنده شيرين كوچولومون همه چيز را از يادمون ميبره حالا مامان حتي نميتونه يك لحظه ناراحت باشه اخه دختر عسل مامان زود مياد جلو و ميپرسه چي شده؟ ناراحتي؟ من تا حالا از روزهايي كه منتظر امدنت بودم زياد ننوشتم امروز ميخوام كمي خاطره هامو برات بنويسم   روزي كه نتيجه  آزمايش نشون داد كه خدا ما را لايق پدر و مادر شدن دانسته و مامان چون باورش نميشد به بابا نگفت نتيجه آزمايش مثبته و يك ماه بعد كه دوباره آزمايش داد تازه انوقت ...
24 آبان 1391

يك عصر پرماجرا

عزيز دلم مامان اول از همه مامان بخاطر ديروز ازت بايد عذرخواهي كنه بگذار از اولش برات تعريف كنم ديروز مامان از اداره كه برميگشت هوا باراني بود و ماشين هم نبود خدا را شكر خاله كوچيكه خانه بود و مامان باهاش تماس گرفت كه بياد دنبال شما گل دختر تا رسيديد خانه گفتي ج ي ش دارم اما به دستشويي نرسيديد و شما شورت آموزشيتون راخيس كرديد بعدش ماماني رسيد خانه ولي خاله كار داشت و بايد ميرفت بيرون سس ماكاروني را درست كرده بود بقيه پخت ماكاروني را مامان انجام داد بعدش كرفسي را كه ديروز خريده بودم شستم و گذاشتم بپزه كه دوستت هليا (دختر همسايه) امدپيشمون و بعدش شروع كردم به اماده كردن غذاي خودم كه فرنيا يادم رفت و ....فرش خيس شد بيخيال همه چيز شدم...
24 آبان 1391

رفتن به عكاسي

٥شنبه به مناسبت تولد 2سالگيت رفتيم آتليه انشالله بعد از اينكه عكسها را گرفتيم حتما اينجا چندتاش را ميگذارم از زماني كه اخرين بار رفتيم آتليه و به راحتي همكاري نميكردي خيلي گذشته يعني از اخرهاي اسفند سال 90كه رفتيم عكاسي سها براي عيد نوروز ديگه عكاسي نرفتيم و همش هم بخاطر عدم همكاري خانم خانما اين بار هم كه رفتيم كلي قبلش باهات حرف زدم كه ميخواهيم بريم عكاسي با اقاي عكاس دوست بشيم براش بخند و اين كلمه تولد و جشني هم كه برات گرفتيم بي فايده نبود كه چون از ان روز به بعد هر چيزي را كه بخواهيم بهت بگيم و شما گوش بدي اگه بتونيم يكجوري به تولد ربطش بديم عكس العمل جنابعالي عاليه در مورد عكاسي هم گفتم ميخواهيم بريم براي تولد عكس بگيريم و حتي نز...
20 آبان 1391

چند قدم تا موفقيت كامل

دختر قشنگم از روز دوشنبه كه ديگه پوشكت نكردم و شب با خيس نبودن تشكت اميدوار به ادامه كار شدم تا ديشب همش چند روز بود اما در عين سخت بودن خيلي هم اسان بود روز تولدت مامان پريسا گفت خيلي اسونه و زود ياد ميگيري اما روز 3شبنه كه بخاطر اشتباه مامان بيشتر مدت از عصر تا شب را توي دستشويي بوديم همش ميگفتم شايد اشتباه كردم و هنوز وقتش نشده بود و فرنيا امادگي نداشته اما باز هم ادامه دادم و امروز خيلي خوشحالم كه از دست پوشك خلاص شدي اما از تجربيات خودم بگم : اول از همه اينكه من شنيده بود هر نيم ساعت يكبار به بچه ياد اوري شود و اين ياداوري و رفتن به دستشويي براي من و فرنيا  واقعا سخت بود جوري كه در پايان سه شنبه من فكر ميكردم اشتباه كردم و هنوز...
20 آبان 1391

گل دختري داره بزرگ ميشه

ديشب براي اولين بار بدون پوشك خوابيدي و تشكت را هم خيس نكردي صبح ميخواستم به مربيت بگم ديگه پروژه از پوشك گرفتن وقتش شده اما دير امد و با عجله تحويلت دادم و امدم سركار خيلي وقته فكر ميكنم اماده اي اما مهد باهامون همكاري نميكنه و ميگه تجربه ما ميگه قبل از دو سالگي بچه ها همكاري نمي كنند الان مدتهاست وقتي كاري داري ميگي دستشويي و يكبار هم ميخواستي بگي ت و ا ل ت گفتي تالوتي  وقتي بالاخره فهميديم منظورت چيه مثل اينكه ان كلمه برات سخت بود براي همين دوباره ميگي دستشويي البته توي پوشك كارت را ميكني اما از قبلش خودت خبر ميكني و با هم ميريم  دستشويي ديشب هم گريه ميكردي نميخواستي پوشك كنم ميگفتي چسبش درد داره  و به كمرت اشاره م...
16 آبان 1391

عزيزم دختر قشنگم مامان باز برات مينويسه

دختر قشنگم اين مدت خيلي سرم شلوغ بود و نتونستم بيام برات بنويسم اما از امروز ديگه همه چي به روال عادي برميگرده و مامان مياد برات مينويسه بعد از اون بيماري ويروسي كه خدا را شكر خوب شدي فقط رفتنمون به اصفهان كنسل شد هفته بعدش سالگرد فوت عمو يوسف بود عمويي كه مامان خيلي دوستش داشت و هنوز هم باورش نميشه از بين ما رفته توي مراسم فقط شيطوني كردي و يكي دو جمله قصار گفتي كه مامان نميدونست اخه وسط مراسم اين حرفها را چجوري يادت امد بگي و اصلا از كجا بذهنت رسيد فكر كن من هيچ وقت هيچوقت تا حال از كلمه كچل استفاده نكردم دقيقا واسه اينكه ياد نگيري حتي توي قصه حسن كچل ميگم حسن كوچولو مو نداره  اما وسط مراسم داد زدي بابابزرگ كچله اخه مامان فدات اين...
14 آبان 1391

خدايا لطف ومهربونيت را شكر

بعد از چند روز نگراني بابت بيماري فرنيا گلي بلاخره خانمي حالش خوب شد و خدا لطفش را به ما باز هم نشان داد خدايا هيچ بچه اي را به بيماري دچار نكنه و هيچ مادري را غصه دار نكنه ديروز از مهد خبر دادن كه دوباره فرنيا حالش بهم خورده و بيحال است سريع رفتم خانه و دختري را از مهد گرفتم خدا را شكر خيلي خوب بود حتي اشتهاش هم داره برمي گرده و كمي بهتر شده اما بدنش دونه ها ريز زده بود تا بابايي امد برديمش دكتر و خان دكتر مهربون گفت دختري چيزيش نيست و فقط يك بيماري ويروسي بوده كه هيچ داوريي هم نياز نداشته و اين دونه ها هم مربوط به همان بيماري ويروسي است و تا 7روز ممكنه باقي بمونن و دختري هم انگار از قضايا با خبر شده بود و خيالش راحت شده بود چيزيش نيست ...
23 مهر 1391