ماجرای کفش خریدن
عسل مامان
دیروز عصر رفتیم برات کفش بخریم توی اولین مغازه یک کفش انتخاب کردیم که خواستی رنگش سفید باشه اقای مغازه دار سایز اشتباهی داد تا پوشیدی گفتی این بزرگه اندازه نیست بعد سایز درست را که پوشیدی زود گفتی ان یکیش را بده حالا هر چی اصرار میکنیم بریم یک مغازه دیگه شاید کفشهای خوشگلتری باشه یا رنگ دیگه اصلا قبول نکردی و جلوی اینه باباکفشهات را که توی پات بود نشونت داد گفتی کفش خانومها را پوشیدم عروس شدم
بعد توی راه برگشت از من سوال کردی چرا بابا برای مامان چیزی نخرید من هم گفتم خودت از بابا بپرس
بابا هم گفت خوب کفشهای تو را خریدیم پولمون تمام شد گفتی نه من میگم چرا برای مامان نخریدی؟
خانه هم که رسیدیم میگی مامان من عروسم تو چی هستی گفتم خوب من یک خانوم هستم جواب داد نه اشتباه کردی تو مامان عروس هستی
فدای عروس کوچولوم بشم
چند وقت پیش هم یادمه توی خانه روی پنجه های پات راه میرفتی ازت پرسیدم فرنیا چرا اینجوری راه میری جواب دادی خوب مثل خانومها راه میرم عزیز دلم ببین به چه چیزهایی توجه میکنی کفش پاشنه بلند خانومها را دیده بودی و داشتی توی خانه بازی میکردی یعنی خانوم شدی فدای خانم گل خودم بشم
حالا جالبه که اصلا خودم کفش پاشنه ندار نمیپوشم