فرنيا رفت محل كار بابايي
سلام دختر قشنگم بلاخره بعد از چند بار امدن سركار مامان حس حسادت بابايي گل كرد و خواست دختري را ببره محل كارش و اينشد كه پيشنهاد داد من 5شنبه شما را ببرم تا 1ساعت اخر وقت را پيشش باشي و بعد سه تايي برگرديم توي ان يك ساعت هم من يك سري به يك بي بي مهربون كه همسايه قديم مامان بزرگ بود و الان ساكن كرج است زدم ديروز چون مهمان داشتيم وقت نشد عكسهات را آماده كنم انشالله فردا اين پست با عكسهاي زيباي گل دخترم تكميل ميشه تنها يك عكس را بابايي با ايميل برام فرستاده كه اينجا ميگذارم اين پست با عكسها تكميل شد خوب اول از همه اينكه وقتي شما را بردم محل كار بابايي كلي تلفن بازي شد تا شما را راه بدن و من متعجب بودم چرا اين همه...