حرفهاي قلمبه سلمبه فرنيا گلي
بوي پياز
5شنبه صبح از خواب بيدار شده و منو صدا كرد داشتم توي اشپزخانه غذا درست ميكردم رفتم سراغش بوسش كردم بوش كردم و گفتم عزيز دلم تو بوي عشق ميدي بوي زندگي ميدي
فرنيا درحالت خماري ميگه مامان اما تو بوي پياز ميدي
به من نگاه كن
مربي فرنيا توي مهد عوض شده بعد از معرفي بچه ها باز مربي وقتي ميخواسته فرنيا را صدا بزنه اسم فرنيا يادش رفته بوده و از فرنيا ميپرسه اسمت چي بود؟
فرنيا ميگه : به من نگاه كن حالا بگو فر - ني - يا و مربي بيچاره هم اطاعت امر كرده و بخش بخش اسم فرنيا را گفته
فكر كنم ديگه هيچ وقت اسم فرنيا يادش نره
مامانم ايرانيه
ديروز موقع گرفتن فرنيا از مهد مدير داخلي مهد از فرنيا پرسيد فرنيا شما ترك هستيد؟
فرنيا: نه
- بابات كجاييه؟ ايشون ترك هستند؟
فرنيا: بله
- مامانت چي ؟
فرنيا: مامانم ايرانيه
- بابات ترك كجاست؟ خارجيه؟
فرنيا: چرا نميفهمي من چي ميگم بابام تركه مامانم ايراني فهميدي؟
ايراني حرف بزن
يك روز عزيز(مادربزرگ پدري فرنيا) تلفني با فرنيا حرف ميزد فرنيا كه متوجه حرفهاي عزيز نميشد گفت : درست حرف بزن ببينم چي ميگي؟ ايراني حرف بزن