تولد مامان
سوم مرداد تولد مامان فرنيا است و بابايي امسال يكجورايي مامان را سورپرايز كرد
مهمترين مسئله اين كه يادش بود تولدم كي است و بعد با فرنيا رفتند وسايل تزيين تولد خريدند و بعد هم كادو و گل و شب هم شام رستوران خلاصه كه بابايي دستتون درد نكنه و سايه تون مستدام و هميشه از اين كارها انجام بديد و ما را خجالت بديد
اما از فرنيا خانم كه خيلي راحت ميگفت هر تولدي تولد من است و حتي يك هديه اي را هم كه خاله كوچيكه برام اورده بود برداشت واسه خودش و بعدش هم ميگفت يادتون باشه واسه من كادو نداديد اما اشكال نداره
و هر جا هم با بابايي رفته بودند دنبال هديه همان اول ميگفته تولد مامانمه ميخوايم سورپرايزش كنيم
بابايي ميخواست كيك تولد را بخره اما فرنيا خانم قبول كردند كه با هم يك كيك درست كنيم ولي از لحظه اي كه شروع به كار كرديم يك ريز ميپرسيد اماده شد؟ تا بلاخره كيك درست شد و باز هم به دستور خانم خانما كيك روكش شكلاتي شد و تزيين هم از خاله كوچيكه كه چون ميخواست بره خانه خودش ساعت 5 رفت و وقتي تولد گرفتيم نبود
مهمان افتخاري ما هم هليا خانم بود كه تا ديد فرنيا لباس عروس پوشيد زود رفت و مامانش را به دردسر انداخت و لباس عوض كرد خلاصه كه يك تولد داشتيم با دوتا عروس خانم كوچولو
قرار شد عكس تكي هم از بچه ها بگيريم بعد از فرنيانوبت هليا شد اما فرنيا اصلا اجازه نميداد هيچ عكسي بدون حضور ايشون باشه ميگفت تولد منه
ببينيد چجوري صورتش را اورده جلوي دوربين تا توي عكس باشه
كيك تولد كه شكلاتي كه براي روكش استفاده كردم مخصوص اينكار نبود و نتيجه اينكه روان نبود كه صاف روي كيك را بگيره و مجبور شدم با چاقو صاف و صوفش كنم كه خوب نتيجه اين شد
اصلا هم به عدد روي كيك توجه نفرماييد عددها را اشتباه گذاشتيم بايد 14ميبود
دختر قشنگم كه واسه ماماني رقصيد واقعا لحظات قشنگي بود اشك توي چشمام جمع شده بود خدا را شكر تونستم خودم را كنترل كنم اخه جلوي همسري خجالت ميكشيدم گريه ام بگيره
عكسها خوب پيدا نيست اما من دوستشون دارم رقص دخترم واسه تولدم بود
اين عكس را گذاشتم كه زحمت بابايي را واسه تزيينات نشان بدم البته بادكنكها را خودم باد كردم اخه بابايي بلد نيست
اين هم هديه خاله كوچيكه كه فرنيا ميخواست تصاحبش كنه
اين هم من كنار بچه ها ميبينيد ديگه؟
اين هم رستوران با اينكه كمي در اوردن افطاري تاخير داشتند اما رستوران خوبي بود و غذاهاش خوشمزه بود
اسم رستوران ايريك است توي بلوار فردوس (اين هم تبليغ رستوران)
سوپ كه دختري بخاطر لباسش گفت حالا من چجوري بخورم و من هم خودم بهش دادم اخراش هم ديد يك اقايي داره با كاسه يك چيزي ميخوره بعد از اينكه با صداي بلند ابروي ان اقا را برد خودش سوپش را سركشيد
بعد از كلي ورجه ورجه دستش كمي زخم شد و خدا را شكر چسب همراهم بود وگرنه كه نميدونم چجوري بايد ساكتش ميكرديم فرنيا ميونه اش با چسب خوبه
اين هم آسانسور رستوران موقع برگشت
توي ماشين موقع برگشت
توي اسانسور خانه نميدونم چرا فرنيا نگران دندوناش شده بود وميگفت مامان اين دندونم خراب شده؟
و اين هم موقع اخر يك روز خوب بعد از تعويض لباس ديگه دختر قشنگم شب بخير خوب بخوابي
فكر كنم الان ديگه همه مهد ميدونه ديروز تولد مامان فرنيابوده و .....