يك كمي هم تعريف خاطرات
اصفهان كه بوديم فرنيا به خاله حسابي علاقه پيدا كرده بود و ميخواست همه كارهاش را انجام بده بهش غذا بده مسواك بزنه و .... يكبار گفتم فرنيا بيا مسواك گفت خاله فكر كردم منظورش خاله كوچيكه است صدا كردم خاله كوچيكه فرنيا گفت نه مدير ساختمان بياد( منظورش صاحبخانه بود)
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
خاله بهش گفت عروس من ميشي گفت نه ميخوام عروس بابايي بشم بعد خاله گفت نميشه ان بابات است خوب عروس دايي شو؟ فرنيا گفت نه دايي خودش زندايي را داره خاله پرسيد خوب عروس كي ميشي؟
فرنيا يك خورده فكر كرد و گفت خوب صبر ميكنم پارسا سينا بزرگ بشن بعد عروس انها ميشم
****************************************
پسر خاله هاي من ميخواستن با فرنيا بازي كنند دوتاشون دو طرف ايستادن و فرنيا را مثل توپ به هم پرتاب ميكردند فرنيا اولش خوشش امد بعد كه همه اعتراض كردند و ميگفتن خطرناكه فرنيا هم معترض شد بعد هم كه گذاشتنش زمين رفت يك توپ اورد داد دستشون و گفت با اين بازي كنيد من كه توپ نيستمژ
#######################################
ديروز عصر من يكدفعه متوجه جوشهاي روي پاهام شدم و تا شب صبر كردم و هرچي پماد و قرص بلد بودم استفاده كردم اما فايده نداشت به بابايي گفتم بريم دكتر نكنه يكدفعه بيماري واگير داري باشه فرنيا دچار بشه بابايي پيشنهاد داد قرص بخورم پماد بزنم و... من هم گفتم همه را انجام دادم اما فايده نداشته خلاصه10 شب رفتيم اورژانس درمانگاه نزديك خانه
از ماشين پياده شديم ميگه مامان به دكتر بگو دارو خوردي وپماد زدي اما خوب نشده گفتم چشم ميگه مامان با خودت تكرار كن تا توي مغزت بمونه يادت نره
تا رسيدم و دفترچه را داديم فرنيا رو به اقاي منشي ميگه ميدونيد ما چرا امديم؟ مامانم پاش جوش زده هركاري هم كرده و هرچي قرص خورده خوب نشده
رفتيم داخل مطب پزشك كشيك مامان به دكتر بگو دارو خوردي اما خوب نشدي
بعد امده كنار من ميگه مامان چرا روي ميز دكتر شيريني هست؟ يواش بهش گفتم صبر كن بريم بيرون برات توضيح بدم بابايي گفت چي ميگي فرنيا؟ فرنيا درحالي كه با چشم و ابرو به شيريني ها اشاره ميكرد اروم گفت مامان بعدن برام توضيح ميده
توي ماشين گفتم: فرنيا اقاي دكتر تا صبح توي مطب ميمونه گرسنه ميشه انها را گذاشته بود كه بخوره
-خوب اگه يك بچه اي بره انجا و گرسنه بشه چي؟
گفتم ببين مثلا ما الان شام خورديم بعد امديم دكتر ياممكنه بريم دكتر بعد مياييم خانه و شام ميخوريم اما دكتر مجبوره سركارش بمونه تا مريضها را خوب كنه
- مامان من كه گرسنه نيستم گفتم اگه يك بچه اي بره انجا بعد شيرينها را ببينه و دلش بخواد چي؟
توي داشبورد بيسكويت بود بهش دادم گرفت خورد و يواش گفت اگه بچه مثل شيرينهاي دكتر دلش خواست چي؟