اولين جمعه ماه رمضان
توي وبلاگ اريسا جون ديده بودم خاله و اريسا رفته بودند توي استخر توپ خوب من هم فكر كردم جاي بزرگيه و گفتم ما هم بريم تا من هم با فرنيا برم توي استخر توپ بازي كنيم و وقتي از محلش پرسيدم ادرس دادند دنياي نور ما هم جمعه صبح رفتيم دنياي نور رسالت و تا رسيديم گفتند شهر بازي فقط عصرها باز است نتيجه اينكه كمي توي مركزخريد چرخيديم
فرنيا در حال گشتن در مركز خريد و پيدا كردن يك مغازه
رفتيم داخل مغازه و براي فرنيا خريدكرديم: گوشواره و تل
بعد هم رفتيم توي پارك كنار دنياي نور و فرنيا تاب بازي كرد
و دوباره عصر برگشتيم دنياي نور تا فرنيا و مامان بازي كنند اما با يك جاي كوچيك روبرو شديم كه خيلي توپ نداشت حتي فرنيا هم دوست نداشت بره توي توپها از بس توپها كم بود ولي از وسايل بازي ديگه اش استفاده كرديم
اما قسمت لذت بخش، پشت مركز خريد يك پارك بود كه وسايل بادي و بقول فرنيا بپر بپر داشت و ديگه دوساعتي انجا مونديم
و قسمت جديد بازيها اين قايقها بود كه فرنيا حسابي خوشش امده بود و ميگفت من نميام بيرون و ميرفت ان اخر استخر و بخيال خودش از دست مسئول قايقها دور ميشد
دقيقا موقع برگشت فرنيا خانم نياز به دستشويي پيدا كرد و دم دستشويي اين سگ بود و فرنيادستشويي يادش رفت ميخواست با سگه بازي كنه
دختر قشنگم خيلي دوستت دارم