فرنيافرنيا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره
وبلاگ فرشته كوچولووبلاگ فرشته كوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

فرشته کوچولو

51 ماهگي

دختر قشنگم امروز 51 ماهه شدي و اين 25هر ماه  براي من شيرين ترين روز زندگي ام است و ياد آور بزرگترين نعمت خدا دختر نازم 51 ماهگي ات مبارك عزيز دلم ديروز بيرون رفتيم و ازت عكس گرفتم كه امروز برات بگذارم اما ....گوشي ام را بخاطر يك بي دقتي گم كردم و الان بيشتر از هرچيز ناراحت عكسهاي شما هستم كه از دستشون دادم پس عكسها را توضيح ميدم اين تعطيلات قرار بود بريم مسافرت شمال اما چون بابايي حالش خوب نبود مسافرت را كنسل كرديم و خانه بوديم روز 5شنبه با هم رفتيم نمايشگاه كتاب و انجا صورت قشنگ شما را گريم كردند و يك كيتي خوشگل شدي بعد همش ميرفتي سراغ يك غرفه كه چيزي توش نبود و نميدونم چرا شما را جذب كرده بود خلاصه رفتيم انجا فهميديم...
25 بهمن 1393

فرنيا و بچه ها

چند وقت قبل دوستم امد خانمون  و دختر خوشگل و نازش را بعد از چندماه ديديم مانا خانم كه فرنيا خيلي ازش خوشش امده بود و هر وقت قصه ميگم اسم شخصيت اصلي داستان را فرنيا انتخاب ميكنه ان شب شخصيت اصلي داستاني كه براش گفتم اسمش مانا شد اينقدر شبيه پسرها ست ادم باورش نميشه دختره فرنيا در روزهاي مختلف با هديه بابايي اين همه ديروز يعني جمعه 17 بهمن عمو رسول و پسرعمه آمدن خانمون بعد باباها و بچه ها رفتن پارك ژوراسيك اين هم گزارش تصويري از گردش بچه ها فرنيا، اتنا، مليسا شما فكر ميكنيد اصل اين عكس براي چيه؟تصويري از بچه ها كه امدن پارك يا يك عكس كامل و درست و حسابي از جناب دايناسور؟ انروز توي پار...
18 بهمن 1393

فرنيا با قيافه جديد

سلام به همه دوستان يك روز افتادم به كوتاه كردن موهاي فرنيا ولي واقعا نميدونستم اينقدر هنرمند هستم در زمينه آرايشگري اول اينجوريش كردم بعد بيشتر كوتاه كردم بعد هم بردمش آرايشگاه تا كاري را كه من شروع كردم تمامش كنه يعني مرتب بشه و نتيجه شد اين عكسهاي پايين البته دخترم تا يكي دو روز ناراحت موهاش بود اين هم چندتا عكس از فرنيا در حالتهاي مختلف وقتي جمعه ها از خواب بيدار ميشه بابايي كلي ماساژش ميده فرنيا خانم توي ماشين همش اينجوريه يعني كله اش توي صندوق عقب است هميشه در آرزوي ديدن همچين صحنه اي بودم: فرنيا درحال گاز زدن يك سيب و بلاخره .... خودش هم از اينكه تونسته بود  دور سيب ر...
7 بهمن 1393

باز شيرين زباني

دختر قشنگم نميدونم وقتي بزرگ شدي حوصله ميكني اين وبلاگ را بخواني يا نه اما شايد انموقع اگه خودت هم حوصله خواندن نداشته باشي دلت بخواد برات كمي از بچگيهات تعريف كنم و من چون حافظه ام آن زمان ديگه ياري نميكنه از روي وبلاگت ميخوانم و برات تعريف ميكنم يعني شايد يكجورايي اين وبلاگ بدرد دوران پيري من هم بخوره از جمعه عزيز امده خانه ما وقتي شنبه از مهد برگشتي بهت گفتم ديشب عزيز وقتي شما خواب بودي امد پيشمون بعد گفتي مامان من عزيز را خيلي دوست دارم اما يكجوري صحبت ميكنه كه من نميفهمم نميشه بهش بگيد انگليسي بگه تا من بفهمم چي ميگه ميگم دخترم مگه شما انگليسي بلدي؟ - بله مامان سلام ميشه hello موز ميشه banana ببين بلدم ديشب ...
22 دی 1393

1-5 دي ماه سفر به اهواز

خوب ديروز كه با وضع اينترنت با هزار مشكل بلاخره يك پست گذاشتم امروز هم ادامه پست ديروز يعني عكسهاي سفر اهواز را ميگذارم اين خانم گل ما ديگه به راحتي اجازه نميده ازش عكس و فيلم بگيريم اين عكس را گذاشتم كه شروع سفرمون را نشون بده به اهواز كه رسيديم خانمي رفت سركمد مامان بزرگ و سايل نوزادي اش را پيدا كرد و دوباره ياد قديما افتاد انجا كه بودم سه بار به ديدار دوستان رفتم كه خيلي خوش گذشت و اين عكس از اولين ديدار با دوستانم است  كه اين دوستان را از دوره دبيرستان باهاشون دوست هستم و اين هم عكس فرنيا و ارمين  پسر يكي ازدوستانم است كه مامان ارمين امد دنبالمون و باهم رفتيم مهماني خانه مامان اميرحسين آرمين و فرنيا حسا...
21 دی 1393

عكسهاي قبل از رفتن به اهواز

خوب ما از 1تا 5 اين ماه را اهواز بوديم و چندتا عكس از قبل از سفرمون دارم كه ميگذارم پست بعدي هم عكسهاي سفر اهواز است يك روز كه از كلاس موسيقي با بابايي برميگشتند اين پرنده را ميبينند و بابايي نگه ميداره تا فرنيا باهاش عكس بگيره از اين ماه بخاطر سردي هوا ديگه فرنيا را كلاس اسكيت ثبت نام نكرديم نتيجه اينكه ايشون توي پاركينگ خانه تمرين ميكنه و البته گاه هم با اسكيت ميريم فروشگاه اخه مكانهاي مناسب اسكيت هستند در فروشگاه هايپر مي با اسكيت يك روز هم رفتيم بيرون وشب براي شام كه ميخواستيم بريم رستوران فرنيا گيرداد حتما سبزي پلو با تن ماهي ميخواد ما هم يك رستوران نزديك خانه ميشناختيم كه پاستاي تن ماهي داشت و ...
20 دی 1393

يلدا در مهد و خانه عزيز

امسال چهارشنبه 26 دي ماه جشن يلداي مهد برگزار شد و از بچه ها خواستند هركسي يك مقدار خوراكي مربوط به يلدا با خودش بياره  و صد البته باتزيين و من خواستم يلدا واسه فرنيا باشه نتيجه اينكه تزيين ظرفهاش را با كمك خودش انحام دادم و شيريني هم با سليقه و كمك خود فرنيا درست كردم ميز يلداي مهد و ننه سرما اين عكسها مال خود مهد است كه به ما دادند و با گذشت ساعت و امدن يكي يكي بچه ها ميز يلدا كه با خوراكيهاي بچه ها هر لحظه پر تر ميشه بعد عكس با بچه هاي هر كلاس(البته فقط دخترهاي كلاس) فرنيا خيلي معترضه چرا شيريني كه خودش توي خانه درست كرده را بهش ندادند و يكي ديگه از شيرينها را خودشان توي ظرفش گذاشتند (شيرينيها...
7 دی 1393

روزمره هاي فرنيا

اين هم نقاشي فرنيا قبل از رنگ اميزي اين هم بعد از رنگ اميزي نقاشي با هليا ژ برف بازي در خانه البته با برف شادي اخه واقعا فرنيا دلش برف ميخواد اما هنوز برف نيامده مدرسه بازي فرنيا چون قدش بلند بود اخر كلاس نشسته بود و مبصر كلاس هم بود     ...
7 دی 1393

عكسهاي آتليه (چهارسالگي)

امسال دقيقا 25 آبان يعني روز تولدت رفتيم آتليه و ازت عكس گرفتيم ولي ديروز يعني 23 آذر(تقريبا يك ماه بعد) چاپ شده عكسها را تحويل گرفتيم     خودت عاشق همان عكس اولي كه ابتداي پست برات گذاشتم خاله ساراي مهربان مهد عكسهاي تولد مهدت را ميخواست از وقتي اينو ازش شنيدي همش ميگي عكس بديم به خاله سارا و ديشب اين عكس را ميخواستي بدي خاله من هم قبول كردم انشالله چهارشنبه كه مراسم يلدا داريد بهت ميدم كه به خاله سارا هديه بدي ...
24 آذر 1393