1-5 دي ماه سفر به اهواز
خوب ديروز كه با وضع اينترنت با هزار مشكل بلاخره يك پست گذاشتم امروز هم ادامه پست ديروز يعني عكسهاي سفر اهواز را ميگذارم
اين خانم گل ما ديگه به راحتي اجازه نميده ازش عكس و فيلم بگيريم اين عكس را گذاشتم كه شروع سفرمون را نشون بده
به اهواز كه رسيديم خانمي رفت سركمد مامان بزرگ و سايل نوزادي اش را پيدا كرد و دوباره ياد قديما افتاد
انجا كه بودم سه بار به ديدار دوستان رفتم كه خيلي خوش گذشت و
اين عكس از اولين ديدار با دوستانم است كه اين دوستان را از دوره دبيرستان باهاشون دوست هستم و اين هم عكس فرنيا و ارمين پسر يكي ازدوستانم است كه مامان ارمين امد دنبالمون و باهم رفتيم مهماني خانه مامان اميرحسين
آرمين و فرنيا حسابي با هم جورن
اين هم حمام در خانه مادر بزرگ
يك روز فرنيا حوصله اش سر رفته بود رفتيم كمي قدم بزنيم و اين هم حاصل قدم زدن ما
اين دختر ما خيلي پاستوريزه است دلش ميخواست گوسفند بشه من هم چوپان اما حاضر نبود دست روي علفها بگذاره بعد يكدفعه يادش امد ميتونه از يك وسيله استفاده هاي ديگه هم كرد(دستاش را كرد توي كلاهش و روي علفها بره شد)
اينجا هم مثلا داره بع بع ميكنه
يك روز هم رفتيم خانه يك دوست عزيز يعني پريسا جون
خيلي خوش گذشت كيك خوشمزه اي كه دست پخت خودشان بود و خورديم بچه ها هم حسابي بازي كردند
انشالله بازم بتونيم از نزديك ببينيمشون
بار هم يك مهماني ديگه ايندفعه با مامان اميرحسين رفتيم خانه مامان آرمين (يك خاله بازي درست و حسابي) من هم انجا فقط مهمان هستم حتي اگه بخوام دعوت كنم بايد خانه مامانم دعوت كنم
خانه مامان بزرگ درخت نخل داره كه فرنيا خانم هم سعي كرد از درخت بالا بره
فكر نكنيد ميتونه از درخت بالا بره ها اين مدلي بالا ميره تازه كلي شجاعت بخرج داده كه اين مدلي از درخت بره بالا
خوب ديگه وقت برگشت است
باز هم فرنيا توي هواپيما اكه اجازه نميده ازش عكس بگيرم
وقتي هم اصرار كنم اينجوري ميكنه تا عكس خراب بشه
وقتي ما برگشتيم اهواز دايي و زندايي كه از بدنيا امدن محدثه گلي امده بودن تهران ميخواستن برگردن خانه خودشان نتيجه اينكه رفتيم ديدنشون براي خداحافظي با محدثه خانم
اين هم دايي و فرنيا از بس انروز محدثه گريه كرد نشد ازش عكس بگيريم