فرنيافرنيا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره
وبلاگ فرشته كوچولووبلاگ فرشته كوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

فرشته کوچولو

گردش در اهواز و رفتن به رامهرمز

يك روز هم با خاله مامان پارسا سينا رفتيم توي اهواز گشتي زديم فرنيا اولين بار بود كه از اين مدل پشمكها ميديد فرنيا يك شعر ياد گرفته بود از فيلم راپونزل بعد مثلا ان يك خط شعر را كرده بود ورد جادويي و براي كفشهاش ميخواند ميدويد ميگفت اينجوري كفشهام خيلي سريع ميرن اينجا هم داشت ان ورد را ميخواند و دستاش را تكان ميداد (اين گل درخشان شو، نيرويي تابان شو، انچه در زمان، انچه در دوران) و اين هم روز 4عيد كه رفتيم رامهرمز مادر بزرگ، مادر، فرزند و نوه يعني چهار نسل كنار هم من و مادرم و مادر بزرگم خيلي شبيه هم هستيم اينقدر دوست دارم فرنيا هم شبيه من باشه اين پسردايي خودم اس...
23 فروردين 1394

چهارشنبه سوري و سفر به اهواز

سلام اين هم عكسهاي دو هفته تعطيلات اگر در عكسهاي چهارشنبه سوري چيزي نديديد خوب تعجب نداره ميخواستيم اتيش بازيها معلوم باشه و درحاشيه هم در تاريكي شبهي از فرنيا   فرنيا از بس دست همه از اين بالن ارزوها ديده بود اينقدر گفت تا بابايي براش يكي خريد و با هزارزحمت فرستاد هوا امااااااااااااااا بالن رفت و به سيم برق گير كرد و همه را به استرس انداخت خلاصه كه ختم به خير شد و يكي از همسايه ها بلاخره تونست با پرتاب يك چيزي از سيم برق بندازدش پايين و انوقت گريه فرنيا كه حالا ارزوهاي ما براورده نميشه اينجا هنوز فرنيا بهانه بالن ارزوها را داشت و 5شنبه صبح بطرف اهواز راهي شديم و فرنيا كه هرجايي واسه خودش سريع يك دوست ...
23 فروردين 1394

دوربين خاله هاي مهد

سلام به همه دوستاي عزيز وبلاگي انشالله كه تعطيلات عيد به همه خوش گذشته باشه ميخواستم اولين پست امسال عكسهاي مسافرت باشه اما اين يكي دو روز اينقدر با حرفهاو شيرين زبانيهاي دخترم انگشت به دهان موندم كه اولين پستم ميشه حرفهاي فرنيا گلي مامان چرا وقتي ميخواي با من حرف بزني ميگي مامان، عزيزم،... چرا هيچوقت نميگي فرنيا گلي؟ - مامان خاله آزاده(مدير داخلي مهد) ميگه توي خانه هاتون دوربين گذاشتيم كارهاتون را ميبينيم چرا من هرچي نگاه ميكنم دوربين خاله را نميبينم - خوب اخه خاله دوربين را قايم كرده كه يواشكي ازتون فيلم بگيره و شما را ببينه - ولي توي اتاق خاله يك تلويزيون گنده است همه جاي مهد را نشان ميده اما اصلا خانه هاي ما را نشان...
22 فروردين 1394

عيد ديدني

ما هرسال عيد را راهي اهواز ميشيم و بعد از تعطيلات 13روزه برميگرديم خانه و هميشه آخرين 5شنبه سال را ميريم خانه عزيز امسال كه تعطيلات از 5شنبه است يكهفته زودتر رفتيم عيد ديدني خانه عزيز و عموها اين هم عيدهايي كه امسال براي بچه ها درست كردم اين هم خانه عزيز و پسرعمو و خترعموها بعد بچه ها تصميم گرفتند بزرگترها را غافلگير كنندو حياط را جارو زدند  و اب پاشي كردند لطفا در عكس زير دقت بفرماييد فرنيا در جمع بچه ها خودش را پرنسس معرفي كرد و اصلا كاري نكرد فقط راه رفت و از كار بچه ها و تميزي تعريف كرد بعد هم باباها امدند و درختهاي باعچه عزيز را هرس كردند اين هم بچه ها و شاخه هاي پرشكوفه هرس شده(اينقدر نارا...
25 اسفند 1393

خانه تكاني عيد و جشن مهد

اين هم كلاهي كه فرنيا بالاي كمد جاكفشي پيدا كرد بعد از خانه تكاني وقتي بابايي خوب ديوارها را تميز كردند فرنيا خانم ديدند ديوارها خيلي تميزه گفتند خوب حالا وقت مناسبي است واسه نقاشي و رنگي رنگي كردن در و ديوار رنگ سبز نداشت خودش با قاطي كردن رنگ ابي و زرد، سبز درست كرد بعد هم يك روز رفته بود و به خاله آزاده (يكي از مربيهاي مهد) گير داده بود كه منو نقاشي كن و روز پنج شنبه 21 اسفند جشن نوروز مهد كودك بود من اولش عكس ميگرفتم بعد بابايي پيام داد كه فيلم هم بگير من هم غرق فيلم گرفتن شدم عكس يادم رفت فقط همان اولين برنامه كه خواندن سوره ناس بود عكس گرفتم ...
25 اسفند 1393

عموي عزيزم هميشه عموي پهلوان من هستي

توي اين مدت يك اتفاق بد هم افتاد باز هم يكي از عموهاي من فوت كرد و ما براي مراسم ختم و چهلم به اصفهان رفتيم عمويي كه همه به پهلواني و شوخ بودن ميشناختنش و هميشه هم بيخبر به برادر و خواهر سر ميزد (اخه عموهاي من توي شهرهاي مختلف زندگي ميكنند) يادش بخير توي حياط خانه شون خرمالو داشتن زمستانها سهم همه را ميبرد ميداد اين هم عكسهاي توي مسير به اصفهان دختر مهربان من باقيمانده صبحانه اش را داره ميريزه براي گربه ها فرنيا و بابا بزرگ پنجشنبه رفتيم اصفهان و فرنيا توي راه خيلي خسته شد و شب خيلي بهانه گرفت براي اينكه روز جمعه هم مراسم بود و بعد مراسم بايد برميگشتيم تهران 5شنبه شب ساعت 8.30برديمش سيتي سنتر نز...
25 اسفند 1393

عكسهاي يك ماه گذشته

  دختر قشنگم سلام توي اين مدتي كه نيامدم بنويسم خيلي جاها رفتيم و خيلي روزهاي قشنگي با هم داشتيم اما بعد از اينكه مدتي ننوشتم ديدم نزديك به 52 ماهگي ات است و همينطور پايان سال پس تصميم گرفتم به مناسبت 52ماهگي ات وبلاگت را به روز كنم خوب وقتي امدم پست بگذارم ديدم عكسها خيلي زياده و متنوع پس چندتا پست ميگذارم و اخرين پست سال 93 انشالله بشه عكسهاي آتليه ات كه فردا ميگذارم اما اولين عكس مربوط به زماني است كه مجبور شدم موهاي نازت را كوتاه كنم و اولش فقط كمي موهات را كوتاه كردم از مهد كه برمي گرديم گاهي كه من دير ميرسم بابايي مياد دنبالت بعد ميايين سرهمت تا با هم بريم خانه انجا يك پارك است و يك خانه كه شما خيلي دوست دا...
25 اسفند 1393