فرنيافرنيا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره
وبلاگ فرشته كوچولووبلاگ فرشته كوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

فرشته کوچولو

تاسوعا و عاشورا 93

روز يكشنبه توي مهد مراسم عاشورا گرفتن و عكسهاش را بهمون دادند   روز عاشورا مطابق هرساله رفتيم روستاي عزيز نزديك هشتگرد . عكسهاش ادامه مطلب اول با ماشين تا امامزاده اي كه همه دسته ها انجا جمع ميشدند رفتيم و از داخل ماشين تو صفهاي عزاداران را ميديدي و ميگفتي چرا ما بيرون نميريم و به محض اينكه از ماشين پياده شديم خواستي بري توي دسته بچه ها   هوا خيلي سرد بود و اولش دستكش نپوشيده بودي ولي بعد از كمي راه رفتن قبول كردي دستكشهات را بپوشي بعد از پوشيدن دستكشها بدو بدو خودت را به دسته رسوندي   ...
18 آبان 1393

يك روز جمعه

يك روز جمعه روز فرنيا بود صبح رفتيم پارك پرديسان فرنيا اسكيت تمرين كنه اول اماده ميشه   انجا با دوتا خواهر و برادر كه امده بودند تمرين اسكيت حسابي بازي كرد و لذت برد و چون ميديد ازش بزرگترن ميگفت به من ياد بديد مربي اسكيت گفته بود فرنيا اسكيت سواري نكنه فقط براي تقويت پاهاش روي جاي نرم با اسكيت راه بره ما هم اول رفتيم اسكيت بعد رفتيم تمرين قدم زدن من عاشق اين عكس هستم بعد با بابايي براي رعايت عدالت يك عكس دوم از بابايي بعد از كمي راه رفتن رسيديم به موزه حيات وحش بعد هم رفتيم رستوران واسه نهار و چه رستوراني؟ بله كيدز لند مخصوص بچه ها دختر من ب...
17 آبان 1393

باز برگشتيم

سلام دوستان و ببخشيد كه يك مدتي نبوديم و دوستان عزيزمون ممنون كه به فكرمون بوديد و معذرت كه نگرانتون كرديم ما خوبيم و اين تصاوير هم گوياي ان روزهاي ما اول هديه تولد از طرف مامان بزرگ و دوتا خاله  وقتي ما اهواز تولد گرفتيم چون هديه ما از تهران خريداري شده بود و بزرگ بود نشد بياد اهواز و وقتي رسيديم تهران ان را دريافت كرديم ان نقطه صورتي كه وسط زمين واليبال ايستاده گل دختر منه كه از ان پايين داد ميزد ازم عكس بگير اينجا جلسه سومش است الان ديگه كلي ماهر شده و 12جلسه ترم يك اش تمام شد يك روز مربي شون گفت مريضه و نميتونه بياد و بجاي خودش يك مربي اقا را گذاشته بود فرنيا اصرار داشت كه اين مربي خودشونه كه فقط موهاش را كوتا...
17 آبان 1393

روز جهاني كودك مبارك

بابايي اس ام اس داد روز كودك را به فرنيا تبريك بگو، خوب بابايي خودت هم ميتوني تبريك بگي ديگه اما چشم اطاعت امر ميشه و به گل دختري با صداي بلند از طرف دوتاييمون ميگم     كوچولوي شيرينم     روزت مبارك      عزيزم قدر كودكي‌ات را     بدان من و بابايي سعي     مي‌كنيم دوران كودكي ات     سرشار از     شادي و بازي       باشه و غصه راهي به       دنياي زيباي كودكانه ات     ...
16 مهر 1393

سفر اهواز

اين سفر اهواز خيلي خوبي داشت يكي اش اينكه هوا هنوز گرم بود و ميشد انجا توي حياط اب بازي كرد و بقول مامان بزرگ ما رفته بوديم شمال كنار دريا     روز 5شنبه مامان بزرگ گفت يك استخر بادي داريم اما پمپ نداريم بادش كنيم گفتم بياريد خودم بادش ميكنم گفتند خيليييييييييي بزرگه نميتوني گفتم عشق مادر همه كار ميكنه و نتيجه اين شد كه توي يكساعت بادش كردم و كلي فرنيا باهاش توي اتاق بازي كرد و از جمعه تا 1شنبه كه برگشتيم همش توي حياط توي استخر بود  حتي ميان وعده هاش را توي استخر ميخورد               يك پرتقال بعد از استخر ميچسبه  ...
16 مهر 1393

تولد 4سالگي فرنيا

امسال قرار شد مجددا تولد فرنيا را هواز بگيرم و شادترين و قشنگترين تولد دخترم امسال بود دوستاني كه مثل خواهر كمكم كردند تا اين جشن برگزار بشه دوست خيلييييي عزيزم انوشه جان كه بيشترين زحمت را بهش دادم و همين جا بهش ميگم خواهر خوبم خيلي دوستت دارم و مثل يكي از اعضاي خانواده ام از نديدنت دلتنگ ميشم . امسال يكي از دوستانم توي جشن تولد فرنيا بود كه اگر نبود تولد اينقدر شاد و پرسروصدا نميشد ممنون كبري جان كه با وجود بيماري، دعوتم را قبول كردي مامان گلم و خواهر خوبم (خاله بزرگه فرنيا) ميدونم چقدر خسته شديد و چقدر بخاطر من و دخترم به زحمت افتاديد اما بدونيد دوست دارم اگه امكانش باشه هرسال كنار شما يك تولد بگيرم و ميدونم كه به فرنيا هم خيلي خوش ميگ...
16 مهر 1393

توضيح علت نبودن با عكس

سلام اين دو سه هفته اي كه من نبودم علتش مراسماتي بود كه حسابي مشغولشون بوديم: عروسي دختر عموي فرنيا و تولد خود فرنيا و كلاس اسكيت خوب اول ازهمه اينكه چون عكسها زياده توي دوتا پست ميگذارم اول عكسهاي عروسي و كلاس اسكيت عروس زيباي مامان عكسهاي روز حنابندان   فرنيا و پسرعمو سعيد كه عروسي ايشون هم در اينده اي نچندان دور در پيش است   اين هم شب كه برگشتيم توي خانه تا رسيديم رفته سراغ تلويزيون   براي عروسي بردمش ارايشگاه و حسابي دخترم لذت برد تا رسيديم خواستم لباسش را عوض كنم رفته به ارايشگر ميگه خانم اتاقي كه لباس را عوض كنم كسي نبينه نداريد؟فداي دختر با شرم و حياي خودم بعد هم ...
16 مهر 1393

كمي تعريف از شيرين زبوني هاي گلم

خوب دختر گلم يك هفته ديگه هم گذشت و امدم از شيرين زبونيها و قشنگيهات بگم توي هفته گذشته واكسن انفولانزا زدي و انشالله زمستان امسال زياد مريض نشي دو سه روز قبل از شما بابايي واكسن زد و شما ميگفتي من هم ميخوام بزنم اما وقتي خودت را برديم همش ميگفتي من ميترسم واكسن لازم نيست و فقط هم موقع تزريق درمانگاه را گذاشتي روي سرت و به محض تمام شدن تزريق صداي شما هم قطع شد و اين يعني درد نداشته و فقط ترس داشته سه شنبه جشن حنابندان دختر عموت بود توي راه وقتي داشتيم ميرفتيم باهم حرف ميزديم و من ازت سوال كردم فرنيا دوست داري بزرگ بشي چكاره بشي؟ فكر كردي و گفتي معلم بعد وقتي ازت پرسيدم به بچه ها چي ياد ميدي جوابت اين بود ""بهشو...
5 مهر 1393

مسافرت شمال(خزرشهر)

خوب بلاخره تونستم عكسها را اماده كنم ما 17شهريور يعني سالگرد عقدمون مسافرتمون را شروع كرديم كه از طرف محل كار بابايي واسمون توي خزرشهر ويلا گرفته بودند و از انچايي كه فكر ميكرديم چون وسط هفته است جاده ها شلوغ نيست ساعت8.5 راه افتاديم كه عجب اشتباهي اما خوب اشكالي نداشت و بهتر هم شد حالا بعد ميگم چرا بين راه ايستاديم واسه صبحانه و بيسكويتهايي كه واسه سالگرد ازدواج خريده بودم و قايم كرده بودم و حسابي اين قايم موشك بازي من همسري را كلافه كرده بود     حدوداي 12ظهر بود كه رسيديم به اولين دريا فكر كنم نوشهر بود يك ساحل شني خيلي خوب بود اخه ساحلهاي ماسه اي من دوست ندارم ادم خيلي كثيف ميشه ...
26 شهريور 1393

عكسهاي قبل از مسافرت شمال

سلام ميخواستم بعد از بازگشت از سفر اولين پستم عكسهاي سفر باشه اما خوب هنوز نتونستم عكسها را از رم دوربين به كامپيوتر انتقال بدم براي همين الان امدم تا يك خبري از گل دختري و برگشتمون بدم تا ببينم كي وقت ميشه عكسهاي سفر را اماده كنم اول يك عكس بازم از شركت بابايي   خوب يك روز خوب عمو حسن با خانواده امدن خانه ما و خواستيم با هم بريم پارك اما اينقدر گرم بود كه زود برگشتيم ولي شما بچه ها كه گرما نميشناسيد حسابي بازي كرديد           و بعد از رفتن مهمانها اتاق فرنيا ديدن داره و عكسهاي سالگرد ازدواج هرسال به دعوت شركت بابايي روز عقدمونt ما به ...
24 شهريور 1393