فرنيافرنيا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره
وبلاگ فرشته كوچولووبلاگ فرشته كوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

فرشته کوچولو

نوروز 93-قسمت پنجم(شيراز)

شنبه شب رسيديم شيراز يعني 9فروردين روز تولد بابايي از قبل با دوستم هماهنگ كرده بودم براي تولد بابايي كيك و گل بخره و بعد از شام كيك را اوردن و بابايي را سورپرايز كرديم دخترم درحال تزيين ميز تولد بابايي دوتا گل خريده بودند اما هركدوم را يكي از بچه ها برداشتن و گل قرمزه زير اسباب بازيهاشون گم شده بود شپ موقع خواب پيداش كردم   اين هم متين خان و بابايي اش و فرنيا و بابايي اش و اين هم مامان متين دوست خوبم كه دوساله مزاحم مادرش ميشيم توي گناوه و امسال به خودش هم زحمت داديم كاش يك تعطيلي بيان پيشمون اين هم فرنيا گلي كه بعد از عكس گرفتن گفت حالا تولد بابايي تمام شد تولد منه فرداش رفتيم شيراز گردي اول از همه موزه ه...
17 فروردين 1393

نوروز 93-قسمت چهارم(مسير برگشت)

روز جمعه صبح از اهواز خارج شديم اما قرار شد در برگشت كمي ايرانگردي كنيم امسال مسير بهبهان- گناوه- شيراز- يزد- اصفهان و نهايتا تهران را انتخاب كرديم باز هم شروع مسافرت با خواب فرنيا   مسير اهواز به بهبهان بعد از رامهزمز جايي بود به اسم جايزون و يك پارك بزرگ و خيلي زيبا اما تا وسائل را پهن كرديم صبحانه بخوريم مگسها و مورچه هاي بزرگ دورمان را گرفتند و فرنيا كه بريم من ميترسم الان همه چيز را كثيف ميكنند مگسها ادم را مريض ميكنند و ...(آموزشهاي مهدكودك )خلاصه كه جمع كرديم و راه افتاديم و فرنيا توي ماشين صبحانه خورد جاهاي مناسبي كه فرنيا براي نشستن پيدا ميكرد بجز اينكه توي راه جريمه شديم چيز خاصي نبود تا رسيديم بهبه...
17 فروردين 1393

نوروز 93-قسمت سوم(رامهرمز-خرمشهر و آبادان)

بعد سه شنبه رفتيم رامهرمز خانه مادر بزرگ و خاله من و باز هم متاسفانه فقط همين چندتا عكسي كه خاله كوچيكه توي كوچه از فرنيا گرفت را داريم يكي از زيباييهاي خوزستان اين گلهاي كاغذي است (البته گل شيشه شور هم هست كه بسيار زيباست و من فقط در خوزستان ديدم)   و چهارشنبه هم رفتيم خرمشهر و ابادان خرمشهر روبروي مسجد جامع آب اين حوض قرمز بود تداعي كننده خون شهيدان و واقعا با ديدن ان رنگ قرمز فقط ميتونستي به جنگ و خرمشهرو عزيزاني كه رفتند فكر كني وقتي فرنيا حاضر نيست با ما عكس بگيره بعد رفتيم كنار رودخانه كه فرنيا خيلي دلش ميخواست سوار اين لنجها بشه كه نشد در عوض رفتيم قايق سواري فرنيا تا رفتيم سمت اسكله...
17 فروردين 1393

نوروز 93-قسمت دوم(گتوند-دزفول و شوشتر)

يكشنبه 3فرودين رفتيم گتوند و دزفول و كنار رودخانه دزفول به فرنيا خيلي خوش گذشت و شبش رفتيم شوشتر خانه دايي و فرداش خاله وسطي و مامان بزرگ و عمه جان (عمه خودم) هم امدند بعد از نهار هم رفتيم كنار رودخانه و باز هم اب بازي ابتداي گتوند يك پارك بود كه فرنيا انجا كلي بازي كرد و موقع الا كلنگ بازي يك دختر هم بود 5ساله فرنيا به باباي بچه گفت اسم دخترتون چيه؟ هر چي آقاهه به دخترش اصرار  كرد اسمت را بگو دخترش خجالت كشيد بعد مامانش بجاي دخترش جواب داد فرنيا گفت دختر خيلي خوبيه فقط كمي ساكت و اروم است بعد پدر دختر از فرنيا پرسيد اسمت چيه فرنيا ساكت بود و جوابي نميداد گفتم دخترم اسمت را يادت رفته گفت نه دارم فكر ميكنم، ميخوام به انگليسي بگم اما ...
16 فروردين 1393

نوروز 93-قسمت اول

سلام به همه دوستاي خوب و بخصوص دختر گل خودم سال 92هم گذشت و سال 93شروع شد انشالله اين سال براي همه پر از شادي و موفقيت باشه و سال خوبي را پيش رو داشته باشيم با توجه به اينكه عكسهاي سفر دوهفته ايمون خيلي طولانيه توي چندتا پست ميگذارم امسال از 29اسفند سفرمون آغاز شد و با همت بابايي 2دقيقه مونده به سال تحويل به خانه مادر بزرگ رسيديم شروع سفر از پاركينگ خانه بابايي ساكها را صندلي عقب جوري جاسازي كرد كه يك تخت درست و حسابي واسه فرنيا شد وقتي ساعت6صبح داشتيم وسايل را اماده ميكرديم فرنيا بيدار شد دوتا عروسك(هزارپا و بع بعي) زير بغلش زد و گفت داريم ميريم من اينها را هم ميارم بغلش كردم وگفتم بخواب اماده كه شديم شما را هم ميبريم و فرنيا سريع...
16 فروردين 1393

اخرين پست سال 92

اين اخرين پست سال 92 است امسال هم با تمام تلخ و شيريني ها گذشت انشالله سال جديد سالي پر از بركت و سلامتي باشه براي همه ايرانيان بخصوص دوستاي خوبم توي ني ني وبلاگ دختر گلم توي سال 92 خيلي بزرگتر و خانم تر شدي و با شيرين زبونيهات زندگيمون را به شيريني عسل كردي عزيزم انشالله سالهاي سال با سلامتي و شادابي زندگي كني و وقتي خودت مامان شدي بفهمي چرا مامان با اينكه اينقدر دوست داره گاهي كمي بداخلاق ميشه و همين جا به تمام دوستان ني ني وبلاگي عيد را تبريك ميگم و آرزوي سالي پر از شادي باشه و ما را هم از دعاهاتون سرسفره هفت سين از قلم نندازيد و قول ميدم امروز به همه دوستان سربزنم ما از 29ميريم سفر تا بعد از تعطيلات قول ميدم با كلي ع...
28 اسفند 1392

چهل ماهگي فرنيا

دختر شيرينم سلام امروز 25اسفند سال 1392 يعني تولد 40 ماهگي شماست عزيزم اين شيرينترين روز زندگيمو بهت تبريك ميگم و قشنگترين چيز واسه من اينه كه 40ماهگي تو با 40سالگي مامان همزمان است نه اينكه توي يك روز باشه اما سن ادم بزرگها را با سال ميشمارن واما سن بچه ها را با ماه واين باعث شده اين دوتا همزمان بشن ميدونم اين ها همش عدد است اما نميدونم چرا من اين بازي با اعداد را دوست دارم مثلا 30ماهگيت را هم توي مهد يك جشن كوچولو گرفتم دخترم نميدونم وقتي بزرگ بشي و مثلا بشي 20ساله من كجا هستم و چه شكلي ام اما همينو بدون كه به همين اندازه كه الان دوستت دارم، دوستت خواهم داشت و حتي نميتونه ذره اي دوست داشتنم بيشتر بشه اخه اين نهايتش است  عشق مادر...
25 اسفند 1392

عيديهاي نوروز 93

روز 5شنبه توي مهد فرنيا جشن اخر سال داشتند امسال متاسفانه مراسم فقط ويژه بچه ها بود و پدر و مادرها دعوت نبودند و وقتي رفتيم دنبالشون اين هديا را بهمون دادند يك هفت سين كوچولو و يك بيسكويت خوشگل كه اولش به فرنيا شكل گل دادند و من عوضش كردم و عروسكي برداشتم اين اسبه هم نماد سال 93 كه كنار سفره هفت سين كوچولو چسبانده بودند و اين ليوان خوشگل با عكس فرنيا در لباس محلي كه من خيلي دوست دارم و يك هديه ويژه بود روز جمعه هم رفتيم خانه عزيز اخه ما عيدها ميريم اهواز خانه مادر من و هميشه عيد خانه عزيز يك هفته زودتر از عيد نوروز است اين هم عيدي بچه ها واسه كوچيكها واسه بزرگترها(دخترانه ها) مدل پسرانه و...
25 اسفند 1392

عكسهاي آتليه نوروز 93

عزيز دلم ديروز رفتيم آتليه براي عكسهاي عيد سال جديد و يك عالمه عكس گرفتيم قرار است از بين عكسها انتخاب كنيم واسه چاپ اينقدر انتخاب سخته اين عكسها انتخابه منه اما خيلي زياده دلم هم نمياد از هيچكدام بگذرم حالا چيكار كنم اين هم عكسها نوروز 93مبارك باد و اين هم عروس 93   ...
24 اسفند 1392

يك كمي تعريف از دختري

سلام گلم چند وقتي بود ميخواستم برات كمي از كارها و شيرين زبونيات بنويسم ولي دوست نداشتم مطلبم بدون عكس باشه و عكسها هم توي موبايل بابايي بود و ..... البته سعي ميكنم مطلب امروز بدون عكس نباشه اما بابايي بدونه هنوز به قولش وفا نكرده و عكسها توي موبايلش مونده رفته بوديم رستوران خانواده كناري يك بچه داشتند كه كنار فرنيا نشسته بود يكدفعه فرنيا ميگه مامان اين بچه نميخواد بزرگ بشه فقط نان خالي ميخوره ببين چقدر قد من بلندتره بعد هم چند بار از ان بچه پرسيد اسمت چيه و وقتي ان كوچولو جواب نداد بجاش باباش جواب داد فرنيا گفت من كه هنوز اسمش را نميدونم؟ من گفتم دخترم باباش كه گفت اسمش چيه فرنيا جواب داد اخه خودش كه نگفت پس من هنوز اسمش را نميدونم ...
21 اسفند 1392