فرنيافرنيا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره
وبلاگ فرشته كوچولووبلاگ فرشته كوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

فرشته کوچولو

نوروز 93-قسمت پنجم(شيراز)

1393/1/17 15:23
نویسنده : مامانی
1,862 بازدید
اشتراک گذاری

شنبه شب رسيديم شيراز يعني 9فروردين روز تولد بابايي از قبل با دوستم هماهنگ كرده بودم براي تولد بابايي كيك و گل بخره و بعد از شام كيك را اوردن و بابايي را سورپرايز كرديم

دخترم درحال تزيين ميز تولد بابايي دوتا گل خريده بودند اما هركدوم را يكي از بچه ها برداشتن و گل قرمزه زير اسباب بازيهاشون گم شده بود شپ موقع خواب پيداش كردم

تولد بابايي

 

2

اين هم متين خان و بابايي اش و فرنيا و بابايي اش

3

و اين هم مامان متين دوست خوبم كه دوساله مزاحم مادرش ميشيم توي گناوه و امسال به خودش هم زحمت داديم كاش يك تعطيلي بيان پيشمون

4

اين هم فرنيا گلي كه بعد از عكس گرفتن گفت حالا تولد بابايي تمام شد تولد منه

تولد

فرداش رفتيم شيراز گردي اول از همه موزه هفت تنان( خانه اي كه محل دفن 7 درويش بود و بسيار خانه زيبايي بود )

دختر باكلاس مامان

بادكنكي كه توي كازرون خريديم هنوز دستش است و دقيقا وقتي رفت نزديك ان خانم واقا خورد به خارهاي گلهاي و تركيد

2

2

3

4

5

بعد رفتيم ارگ كريم خاني و چون قبلا رفته بوديم داخل نرفتيم و رفتيم سمت بازار وكيل

همانجا فرنيا خوابش گرفت و چون سرد بود بابايي از خود گذشتگي كرد و كتش را دراورد پيچيد دور فرنيا

بازار وكيل

بعد رفتيم حمام وكيل و چون فرنيا خواب بود من بيرون نشستم و بابايي تنها رفت بازديد

داخل حمام يك موزه بود و اين مجسمه هاي قشنگ (مراسم حنابندان قديمي) جالبي اين مجسمه ها بد حجابي مجسمه هاي زن است عجيبه اجازه دادند اينها موهاشون پيدا باشهنیشخند

1

من هم كه فرنيا در بغل بيرون نشسته بودم

2

بعد قرار شد بابايي فرنيا را بغل كنه و بشينه من برم بازار وكيل كه تا راه افتادم سريع فرنيا منو صدا كرد تعجبيعني خانمي بيدار بود و الكي خودش را زده بود به خواب تا بتونه بغل باشه و كمي استراحت كنه متفکرشايد هم دقيقا موقع رفتن من بيدار شده بودسوال

3

از بازار واسه فرنيا لباس محلي خريديم همانجا لباس را پوشيد و همه ازش عكس گرفتند

فرنيا در لباس محلي

بعد هم رفتيم رستوران توي رستوران فرنيا از لباسش خسته شد و درش اورد

يادم رفت بگم يك بازارچه صنايع دستي جلوي ارگ كريم خاني درست كرده بودند و زماني كه فرنيا خواب بود اين عروسك را براش خريديم

رستوران

بعد شروع كرد به توجه كردن به رستوران و عكسهاي روي ديوار

و بلند يكدفعه گفت سيبليهاي اين اقاهه شبيه گربه است همه برگشتن نگاه كردن و من هم عكس روي ديوار را نشان دادم وگفتم دخترم عكس روي ديوار را ميگه

2

اين هم با بابايي

3

ميدان بين ارگ و بازار وكيل

5

5

بعد هم يك خانه قديمي نزديك شاهچراغ

2

بابايي از اين در خوشش امد و هي از ما عكس گرفت

8

9

7

جايي كه فرنيا خودش واسه عكس گرفتن انتخاب كرد

3

شب هم رفتيم شهر بازي زيتون

9

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

زهره(مامان فاطمه)
18 فروردین 93 10:51
واااااااای چقدر دلم برا سفر به شیراز تنگ شده خاطاراتم رو زنده کردی بانودوساله نرفتمچه سفر خوبی .جیگر دخملی که خودشو به خواب زده بوده
مامانی
پاسخ
ايشالله زود زود بريد
مامان آیلا
19 فروردین 93 11:20
جانمی جان شیراز بستنی هم پشت ارک کریمخانی خوردید معرکه هست .. چه لباسهایی دست مامانی درد نکنه عروسک هم خیلی جالبه . ای بلا حتما بو کشیده بوی بازار به مشامش خورده
مامانی
پاسخ
اره بستنيهاش خوشمزه است اما جهت رعايت تناسب اندام و خواب بودن فرنيا موقع رسيدن به انجا از خوردن بستني صرف نظر كرديم
مامان آیلا
19 فروردین 93 11:21
خوش به حالتون که چه دوستاهای خوبی در هر شهر دارید. شهر ما هم بیایید در خدمتتیم فکر می کنم از بس خودتون خوب و آدم راحتی هستید دوستان مهربونی هم دارید
مامانی
پاسخ
ميخواستم سفر بعدي بيام تبريز و سراغتون بيام اماچون امديد تهران و خبرم نكرديد قهر ميكنم
مامان ایلا
19 فروردین 93 11:23
تو رو خدا یادشون نندازد بذار بابا بمونه خوب طبیعی تره کی تو حمام هم چاخجور جوراب می کنه
مامان پریسا
20 فروردین 93 13:21
تولد بابایی مبارک باشه
مامانی
پاسخ
ممنونم
مامان پریسا
20 فروردین 93 13:24
وای بالاخره لباس محلی برای فرنیا جون گرفتیدخیلی بهش میاد
مامانی
پاسخ
ممنون خيلي دلمون ميخواست رنگي باشه امافرنيا فقط سفيد دوست داشت
مامان پریسا
20 فروردین 93 13:27
فرشته جون هنوز انلاین هستید؟من هی میرم سری به پری میزنم و برمیگردم. ماشاله اینقد خوشکل نوشتید که دلم نمیاد نصفه ولش کنم. اما همه چیز یه طرف این حرفای فرنیا یه طرف... سیبیل های عمو شبیه به گربه هستن
مامانی
پاسخ
يكجورايي سركار به بيكاري خورديم اينه كه همش انلاين هستم باور كن بخاطر حرفهاي فرنياهمش ميترسيدم يكي يكچيزي بهمون بگه
خاله ی آریسا
27 فروردین 93 12:18
تولد بابایی مبارک باشه
مامانی
پاسخ
ممنونم
مریم مامان بهار
27 فروردین 93 14:04
مبارک مبارک بازم تولده عزیزم چه برنامه سفر خوبی داشتید انشالله که همیشه خوش باشید و خندان
مامانی
پاسخ
ممنون از طرف بابايي ازتون تشكر ميكنم دوساله اينجوري برنامه ريزي ميكنيم واسه سفرمون يك جور ايرانگرديه ديگه