فرنيافرنيا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره
وبلاگ فرشته كوچولووبلاگ فرشته كوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

فرشته کوچولو

نوروز 93-قسمت ششم(شيراز به يزد)

1393/1/19 11:57
نویسنده : مامانی
1,958 بازدید
اشتراک گذاری

اين قدر پستهاي مسافرت طولاني شد كه خودم هم خسته شدم و ممنون كه باحوصله همراه ما هستيد

از شيراز كه راه افتاديم تقريبا وسط راه رسيديم به ابركوه يك شهر با اثار باستاني بسيار زياد اول شهر تا به فرنيا گفتيم اسم شهر ابركوهه گفت يعني يك كوه خيلي خيلي بزرگ داره؟

و اين هم يخچال خشتي اول شهر ابركوه

بخچال خشتي

درخت چهار هزار ساله

 

با بابايي

درخت سه هزار ساله

با بابايي

گردشي در كوچه هاي قديمي شهر

كوچه هاي قديمي

فرنيا هر چيزي كه ميديد ميپرسيد اينها چيه؟ درسته خسته شدم از بس توضيح دادم اما خوبيش اين بود كه سنش به حدي رسيده كه متوجه توضيحات ميشد مثلا نمد مالي رابراش توضيح دادم

موزه

يا اين ابزارهاي قديمي كه مورد استفاده هر كدام را ميتونستم براش توضيح بدم

ابزارهاي قديمي

 خانه قديمي

اين قدر من هر جا ميرفتم دور سفره هاي هفت سين بود فرنيا هم عاشق اين سفره ها شده بودلبخند

فرنيا عاشق سفره هاي هفت سين

از ابركوه تا يزد ديگه حسابي خسته بوديم و كمي فرنيا را مشغول كردم با كتاب

1

كتابهاي بگرد و پيدا كن بسيار كتابهاي جالبي براي اين سن هستند خيلي مشغول ميشد و خوشش ميامد

2

بعد يكدفعه من هم رفتم عقب و فرنيا را سورپرايز كردم و صندلي عقب كلي توي سرو كله هم زديم و بازي كرديم

بازي با فرنيا در ماشين

و بعد از كلي بازي خسته شديم وخواب

2

و بلاخره بعد از كلي گشتن براي يك هتل

هتل سه نيك

اتاق هتل دو قسمتي بود و فرنيا حسابي لذت ميبرد از اينكه يك اتاق واسه خودش داره

وقتي هم كه توي پذيرش ميگفتيم دو نفريم سريع گفت پس من چي؟ببين بابا يكي مامان دوتا من هم سه تا سه نفريم ديگهزبان

هتل سه نيك

صبحانه هتل كه فرنيا حسابي سردش شده بود

صبحانه

صبحانه

1

2

3

داشتيم توي خيابانهاي يزد راه ميرفتيم يك پيرمرد مغازه دار را ديديم كه توي فكر بود فرنيا گفت اين اقاهه خيلي بداخلاقه

ان آقا شنيد گفت نه من بداخلاق نيستم من يك نوه اندازه شما دارم حالا كه گفتي من بداخلاقم بايد بيايي بغلم تا بدوني من خيلي هم مهربونم بعد هم فرنيا را بغل كرد و فرنيا هم بوسش كرد و در اخر هم بهمون شيريني داد اينقدر ان شيريني خوشمزه بود كه فرنيا گفت مامان شيريني اش چرا اينقدر خوشمزه است و من تنها جوابي كه براش داشتم اين بود چون ان آقا خيلي مهربون بود و شيريني مزه مهربوني و محبتش را ميداد و جالب اين بود كه فرنيا كه اينقدر سوال ميكنه فقط بهم نگاه كرد و با اين جواب ديگه چيزي نپرسيد

توي يزد هم خيلي گشتيم تا مشابه آن شيريني را پيدا كنيم اما پيدا نكرديم

4

اين قيافه فرنيا كه توجه جلب ميكرد و چند نفري ازش عكس گرفتندلبخند

 اين هم سوغاتي فرنيا از يزد براي خودش و دوستش

درحال بازي

مسجد جامع يزد كه دم در گفتند بريد داخل نقاشي بكشيد جايزه ميدن و فرنيا تا رفتيم داخل همش سراغ جايزه را ميگرفت و چون وقت نماز بود غرفه كودكان بسته بود اينقدر ايستاديم تا غرفه باز شد و فرنيا رفت نقاشي كشيد و يك بادكنك جايزه گرفتسبز

6

روي بادكنك نوشته اي بود كه فرنيا پرسيد روش چي نوشته؟

- ايكاش باور كنيم زيبايي به بي حجابي نيست

فرنيا گفت: مامان من مسابقه نقاشي دادم اين چه ربطي به نقاشي داره؟

و من:تعجبسبزیول

4

داشتيم ميرفتيم سمت حمام ابوالمعالي (كه داخلش رستوران سنتي زده بودند) و من حسابي خسته وگرسنه اما بابايي با فرنيا هنوز داشتند در كوچه هاي قديمي ميگشتند

8

9

از انجا هم رفتيم يك جاي ديگه و وقتي بعد از كلي پله رسيديم پايين ديديم كافي شاپ سنتي استزبان

9

بعد هم رفتيم خانه و من و فرنيا رفتيم استراحت و بابايي باز هم رفت بگرده و من همش به فكر بودم چجوري بابايي عاشق اين كوچه هاي سنتي را چطور از اين شهر بيرون ببرم

شب رفتيم شهر بازي به فرنيا قول داده بودم هر شهري رفتيم شهر بازي ببرمش و با اينكه فرنيا يادش نبود اما من ميخواستم بقولم وفادار بمانم و به فرنيا حسابي خوش بگذره

1

2

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان پریسا
20 فروردین 93 13:29
اسمشو شنیده بودم ولی تا حالا نرفتم. افرین به فرنیا جون که زود تجزیه تحلیل کرد
مامانی
پاسخ
خيلي برام جالب بود واقعا نميدونستم ديگه معاني كلمات را بدون اينكه بگيم خوب ميفهمه
مامان پریسا
20 فروردین 93 13:33
پس در این سفرها به فرنیا جون بیشتر خوش گذشته چون همه ی وسایل شهر بازی ها رو امتحان کرده
مامانی
پاسخ
بله يادم باشه ديگه از اين قولها به دخترم ندم
زهره(مامان فاطمه)
23 فروردین 93 15:33
اییییی جانم خودشو وروسریشو بخورمخیلی سفر خوبی داشتیداتفاقا خیلی باجزئیات وشیرین مینویسی ادم حوصلش سر نمیره مشتاق میشیم ماهم بریم
مامانی
پاسخ
ممنون از اين هم لطفتون من هم دوست دارم فرنيابجاي كلاه توي زمستانها روسري بپوشه اخه خيلي بهش مياد اما خودش با كلاه راحتتر است براي همين فقط گاهي كه پيش بياد با اين تيپ ميتونم ببينمش
مامان هلنا
23 فروردین 93 16:49
سلام عزیزم خوبی سال نو تون مبارک فرنیا جون چطوره احتمالا وقتی برگشتین خونه حسابی خوابیده و استراحت کرده خانمی نمیدونستم ابرکوه هم میاین زادگاه من و اقای شوهری ابرکوه هست و ما تمام تعطیلات اونجا بودیم کاش میدونستم تا میومدم میدیدمتون واقعا افسوس خوردم ایشالا که تو شهر من بهتون خوش گذشته باشه و بازم بیاین
مامانی
پاسخ
ممنون خوب اخه ما خودمان هم نميدونستيم مياييم انجاتوي مسير بود كه با شهر قشنگ شما اشنا شديم و چند ساعتي مهمان شهرتون بوديم انشالله
اليناگلينا
24 فروردین 93 16:45
خوش به حال فرنيا كه مامان به اين مهربوني و خوش قولي داره
مامانی
پاسخ
ممنون شما لطف داريد