فرنيافرنيا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره
وبلاگ فرشته كوچولووبلاگ فرشته كوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

فرشته کوچولو

فقط يكي دوهفته مانده به عيد

گل مامان سلام همانطور كه بابايي گفت 5شنبه با هم رفتيم بيرون و حسابي خوش گذروندي (حسابي بيرون شيطنت كردي) توي يك مغازه رفتيم كه ماهي قرمز داشت با اينكه مامان سالهاست ماهي قرمز نخريده اما نميدونم تو چطور ميدونستي ماهي چيه كه اينقدر گفتي ماهي كه مامان بلاخره مجبور شد واست يك ماهي كوچولو خريد حالا نميدونم تا عيد زنده ميمونه يا نه و اگر زنده باشه وقتي بخواهيم بريم پيش مامان بزرگ توي مدتي كه نيستيم چه بلايي سر ماهي بيچاره مياد توي راه برگشت خانم همسايه(خانه قبليمون) را ديديم خيلي جالب بود با اينكه خيلي وقت بود نديده بوديشون اما خيلي براشون ابراز احساسات كردي و جمعه صبح هم كه داشتيم از خانه ميرفتيم بيرون باز هم ان خانم را ديدي و از بغلش ...
13 اسفند 1390

عزيزم ماماني را ببخش

دختر مامان سلام روز 5شنبه و جمعه برديمت بيرون بگردي و مثلا تفريح كني و ماماني هم خريد كنه اما اينقدر ذوق راه رفتن داشتي توي شلوغي كه دوبار صدمه ديدي اول توي شهر كتاب رفته بوديم و داشتيم واست كتاب و CD انتخاب ميكرديم كه رفتي سراغ اسباب بازيها و يكدفعه جعبه هاي اسباب بازي روي سرت ريختن و بيني خوشكل و كوچولوت زخمي شد كلي هم گريه كردي فرداش هم رفته بوديم سمت هفت تير مامان داشت پول لباسي را كه خريده بود حساب ميكرد و بابايي هم تو را روي صندلي نشانده بود كه نميدونم چطوري از روي صندلي با صورت خوردي زمين و پيشونيت زخمي شد مامان هم اينقدر ناراحت شد كه نتونسته مواظب گل دخترش باشه كه ديگه قيد خريد را زد و همه باهم برگشتيم خانه عصر هم رفتيم ب...
6 اسفند 1390

شروع به حرف زدن

گل مامان سلام فكر كنم ديگه تا يكي دو ماه ديگه حرف زدنت شروع ميشه اخه ديگه طوطي شدي هر چي بگيم به هر شكلي شده تكرار ميكني اسم خاله كوچيكه را كه خوب ميتوني بگي همش صدا ميكني نيدا(ندا) اسم پسر خاله را هم بجاي سينا اينا ميگي تاب تاب عباسي كه ميگي ابايي اسباب بازي را هم ميگي ابايي توپ و پتو را هم بلدي بگي اهان يادم رفت بگم گوشي تلفن را برميداري و ميگي الوووو ديروز عكسهات را نشانت ميداديم ميگفتيم اين كيه بخودت اشاره ميكردي و ميگفتي منه مامان خيلي ذوق كرد كه خودت راميشناسي بعدش هم امتحان كرديم ازت پرسيديم فرنيا كجاست؟ به خودت اشاره ميكردي و ميگفتي ايناها از وقتي خانه را عوض كرديم پسر همسايه را كه باهاش بازي ميكردي كمتر مي بيني ديروز برا...
30 بهمن 1390

پانزده ماهگي فرنياي مامان

دختر گلم 15ماهه شدي 15عدد قشنگيه دارم به روزي فكر ميكنم كه 15ساله بشي شروع كرده بودي به حرف زدن اما دوباره راه اشاره را در پيش گرفتي گه گداري كلمه جديدي ميگي مثلا همين ديروز اسباب بازيهات را ميخواستي ميگفتي ابايي و به انها اشاره ميكردي و من تازه فهميدم چي ميگي از 4شنبه نبردمت مهد و تا دوشنبه خانه بودي اما دريغ از غذا خوردن خيلي كم غذا شده بودي ديروز كه بردمت مهد مربي ميگفت لاغر شدي نميدونم چرا توي مهد بهتر غذا ميخوري با اينكه سعي ميكنم غذاهات متنوع باشه و بيشتر با خودمان غذا ميخوري اما توي خانه خيلي كم ميخوري ديروز مربي ميگفت هر چي خوراكي واست گذاشته بودم خوردي و تا امدي خانه هم نصف ليوان شير( شير پاستوريزه منظورم است...
26 بهمن 1390

خانه جديد

خانم خانما سلام بلاخره اسباب كشي كرديم به خانه جديد اينجا بزرگترين حسنش اينه كه اسانسور داره و صبحها كه خوابي از توي خانه سوار كالسكه ات ميكنم و گرم ونرم ميريم تا مهد توي خانه قبلي كه بوديم همش نگران اين بودم كه كالسكه بيرون سرد شده و تو را كه از رختخواب گرم ميبرم پايين توي كالسكه سردت بشه و سرما بخوري و خيلي سخت بودكه با پتو و ساك و فرنيا در بغل بيام پايين و هميشه نگران بودم از پله ها نيفتيم اما از اسباب كشي بگم كه حسابي لذت بردي و همه جا را بهم ميريختي هر چي مامان و بابا توي جعبه ها ميگذاشتن تو از جعبه ها بيرون ميريختي روز 2شنبه كه فرستاديمت مهد وقتي برگشتي خيلي تعجب كردي خانه جديد اما حسابي بهم ريخته تا چند دقيقه اي فقط ساكت نگاه ميكر...
5 بهمن 1390

حسودي

سلام خانم طلا مامان ديشب براي اولين بار متوجه حسوديت شديم عروسك را توي بغلم گرفتم كه باهات بازي كن كمي به مامان نگاه كردي بعد سريع امدي عروسك را از بغل مامان انداختي بيرون و خودت نشستي بازم مامان حواسش نبود كه داره چه اتفاقي ميافته عروسك را برداشت و كنار تو توي بغلش گذاشت كه تو زود عروسك را پرت كردي  بعد كه مامان باز عروسك را بلند كرد تو عروسك را گرفتي و خودت بغل كردي و نگذاشتي مامان بهش دست بزنه تازه مامان فهميد اهانننننننننننن مامان فقط مال توئه  بايد از اين به بعد حواسمون باشه خانه كسي ميريم توجهمون به تو و بچه هاي ديگه باشه كه اين حس در تو تشديد نشه يكي از نگرانيهاي مامان اينه كه تو بخوبي غذاي سفره را نميخوري يعني هنوزم دوس...
1 بهمن 1390

خبر جديد

خانم طلا سه تا دندان با هم داره در مياره دوتا از اسياهاي بالا و يك دونه پايين  مي گم چرا چند وقتي است دوباره ياد شيشه شيرو پستونكهاي قديمت افتادي و از توي اسباب بازيهات كشيدي بيرون و به دهنت ميكني خوبه ازت نگرفتم و فقط شستم دادم دستت خيلي كلمه جديد ميگي اما هر وقت  خودت بخواهي وقت از ت ميخواهيم بگي فقط نگاهمون ميكني مثلا توي حمام شامپو راداده بودي دستم و ميگفتي باز تلويزيون نگاه ميكردي يكدفعه گفتي هاپ (سگ توي تلويزيون ديدي) اما بعدش هرچي گفتم بگو هاپو  تا بابا بشنوه هيچي نگفتي يكي از چيزهايي كه خيلي دوست داري و واست خوب هم هست شلغم است ديروز 1دانه شلغم را واست پوست كندم و خرد كردم و همش را خوردي توي بشقاب ديگه چيزي...
21 دی 1390

با كلي عكس امدم

روز 3شنبه مهد گفت توي مهد مشكل داشتي و حالت خوب نبوده و من كلي نگران شدم و باز 4شنبه را مرخصي   گرفتم  ولي خدا را شكر هيچ مشكلي نداشتي نميدونم چرا مهد اينجوري گفت يا شايد بقول خاله فهميدي تا  كمي حالت بد باشه مامان پيشت ميمونه واسه همين خودت را به مريضي ميزني تا مامان مرخصي بگيره و با مامان بمونيد خانه اما با اينحال امروز امدم كلي عكس برات بگذارم و چون نمي خوام خيلي توضيح بدم عكس هر جايي را كه رفتيم مثل رفتن به باغ وحش پارك ملت را توي يك موضوع مي گذارم اول يك عكس از كوچولوييهات كه خيلي دوستش دارم رفتيم خيابان بهار اين لباس را واست خريديم و زود تنت كرديم و ازت عكس گرفتيم تا دايي كه داشت ميرفت پيش مامان بزرگ عكست را...
17 دی 1390

برگشت فرنيا به مهد

سلام گل خانمي بالاخره مامان و بابا برگشتند سركار و شما هم رفتي مهد ديروز كه زنگ زدم مهد گفتند سرفه داري و خيلي ابريزش بيني من همش نگران تا رسيدم خانه و گفتم بايد دوباره خانه نشين بشيم تا كسي را پيدا كنم از طلا خانم توي خانه نگهداري كنه از فاميل كه كسي خريدار نشد اما وقتي از مهد   گرفتمت ديدم خيلي خوب هستي و سرفه هات خيلي كم شده يعني ديگه تك و توك سرفه داري ابريزش بيني هم كه مال حساسيتت است كه هميشگيه امروز صبح هم كه از مربيت سوال كردم كه اون هم گفت نه سرفه ها خيلي كم بوده خدا را شكر اين چند روز كه مهد نرفته بودي ارام تر شده بودي ديروز كه از مهد گرفتمت اينقدر سرحال و شلوغ شده بودي كه نگو و نپرس مامان ديگه كم اورده بود&...
13 دی 1390