فقط يكي دوهفته مانده به عيد
گل مامان سلام همانطور كه بابايي گفت 5شنبه با هم رفتيم بيرون و حسابي خوش گذروندي (حسابي بيرون شيطنت كردي) توي يك مغازه رفتيم كه ماهي قرمز داشت با اينكه مامان سالهاست ماهي قرمز نخريده اما نميدونم تو چطور ميدونستي ماهي چيه كه اينقدر گفتي ماهي كه مامان بلاخره مجبور شد واست يك ماهي كوچولو خريد حالا نميدونم تا عيد زنده ميمونه يا نه و اگر زنده باشه وقتي بخواهيم بريم پيش مامان بزرگ توي مدتي كه نيستيم چه بلايي سر ماهي بيچاره مياد توي راه برگشت خانم همسايه(خانه قبليمون) را ديديم خيلي جالب بود با اينكه خيلي وقت بود نديده بوديشون اما خيلي براشون ابراز احساسات كردي و جمعه صبح هم كه داشتيم از خانه ميرفتيم بيرون باز هم ان خانم را ديدي و از بغلش ...