فرنيافرنيا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره
وبلاگ فرشته كوچولووبلاگ فرشته كوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

فرشته کوچولو

بازم تنها شديم

سلام گل مامان مامان بزرگ و بابابزرگ جمعه صبح زود رفتن و ما دوباره تنها شديم در اين مدت چيزهاي حديدي به كمك مامان بزرگ ياد گرفتي كلاغ پر كه هروقت ميگم كلاغ پر انگشتت را ميگذاري زمين يكبار هم كه مامان بزرگ نماز ميخواند امدي پيشش و اون هم بهت گفت دارم الله ميگم و برات تكرار كرد اينقدر  تكرار كرد تا بلاخره تو هم يادگرفتي بگي روز جمعه هم با هم رفتيم نمايشگاه بهترينها براي غنچه هاي شهر خيلي بازي كردي و لذت بردي وقتي توي يك غرفه گذاشتم بازي كني بااينكه خليي اسباب بازي بود اما همش از دست بچه ها ميخواستي اسباب بازي ها رابگيري وقتي هم كه ميخواستم برات يك اسباب بازي بخريم اينقدر دست به اسباب بازيها زدي و ميخواستي بگذاري دهنت كه از خير خريد...
16 مهر 1390

چه روز خوبيه اين روزها

از ديروز مامان بزرگ و بابا بزرگ امدن خانه ما و خانم گل مامان با اينكه بابا بزرگ راكمتر ديده اما باهاش خيلي راحتي زودي رفتي بغلش خلاصه كه ديروز كلي بازي كردي شب ساعت 8-9 خوابيدي و ديگه وقتي ما مي خواستيم بخوابيم  خوابت نميبرد و ميخواستي بازي كني اخرش مامان مجبور شد كنارت بخوابه(البته بخاطر مهمان هاي عزيزمون تو توي اتاق مامان بابا بودي) يكطرفت راهم بالش گذاشت تا يكمي محصور بشي و كنار مامان بازي كني و خسته بشي و بخوابي نميدونم ساعت چند بود كه چشمات را مي ماليدي و اين يعني خواب كمي هم شير خوردي و خوابيدي اما چون ديشب سرد بود مامان تا صبح چند بار بيدار شد و پتو را روي گلش مرتب ميكرد و نگران بود نكنه پتو كنار ب...
12 مهر 1390

ناناي ناي ياد گرفتي

سلام توي مطلب قبل گفتم اول عكس بعد تعريف حالا وقت تعريف از عسل خانم مامان است ديروز رفتيم خانه عزيز 2تا از عموها هم انجا بودند و دخترعمه هم بود دختر مامان خيلي نازه غريبي كردنش زياد طول نمي كشه همش چند دقيقه و بعد بغل همه ميره و براي همه ميخنده موقع برگشتن توي راه خيلي مامان را اذيت كردي و مامان كلي باهات بازي كرد تا سرگرم بشي و حاضر شي توي صندليت بشيني همش ميخواستي بيايي بغل مامان تا شب ساعت 10 بيدار بودي و بجز ظهر ساعت 2تا 3 از صبح كه بيدار شده بودي نخوابيدي و اين خوب بود اخه مامان خيالش راحت بودكه ديگه حسابي خسته اي و ميگذاري مامان معناي شب را بفهمه اخر شب خيلي شيرين شده بودي دس دسي ميكردي  ناناي ناي ميكردي كاري كه تاحالا نكر...
6 مهر 1390

فرنیا در هفته ای که گذشت

اول از همه دندان پنجم هم سروکلش دو سه روزی پیدا شده بازم تفریح ایندفعه خاله کوچیکه و خاله بزرگه با هم امدند خانه ما و ٢-٣روزی پیشمون بودند اولش يك عكس از گردشي كه با خاله ها رفتيم  ببين بعد در ادامه، ماجراي هفته گذشته به تفصيل   اولين روز امدن خاله ها میشه بدون اب هم توی استخر بازی کرد یک روز قبل از اینکه برن باهم رفتیم برغان انجا به خانم کوچولوی مامان خیلی خوش گذشت عکساش را ببین تا خودت متوجه بشی چقدر لذت بردی داري ادامس ميخوري انهم يك بسته. آدامس را با كاغذش گذاشتي تو دهنت  اينجا هم رفته بوديم توي مسجد روستا كه يك درخت داشت توي تنه درخت خالي بود همه مي رفتن نگاه ميكردن اما خانم...
30 شهريور 1390

دخترم داره بزرگ ميشه

طلا خانمي ديروز با خاله كوچيكه و خاله بزرگه رفتيم بيرون و خانمي كه تو باشي همش تو بغل بابايي بودي و خواب بي خواب تا شب ساعت 9 ان موقع خانم گل مامان خوابيد و اين يعني يك مشكل واسه خواب مامان اخه 1ساعت بعدش بيدار شدي و ديگه خوابت نميامد بعد از اينكه بيدار شدي كلي با خاله ها بازي كردي و خنديدي و ديگه ساعت 12شب همه خوابيدن و ماماني و دختري تنها موندن اوردمت توي اتاق خودمان و تو ياد گرفتي كه از تخت مامان و بابا بالا بري و بري سراغ بابايي كه روي تخت خوابيده بود هر بار هم مياوردمت پايين دوباره از تخت بالا ميرفتي و ميرفتي سروقت بابايي مامان كه هميشه از اين بخوابي هاي تو كلافه ميشه ديشب خوشش امده بودكه دخترش ياد گرفته از تخت بالا بره مامان خيلي دلش...
23 شهريور 1390

سلامي دوباره

چند وقتي ميشه واست ننوشتم اخه خيلي دلم ميخواد نوشته هام باعكس همراه باشه اما  ديدم نشده گفتم بيام كارهاي جديدت را بگم تا سر فرصت عكس هم ازت بگذارم همانطوريكه فكر ميكردم داري اسباب بازيهات را يكي يكي خراب ميكني اول از همه عروسكي كه خاله واسه ات اورده بود دستش از بدنش جدا شده البته قابل درست شدن است اما كي اجازه   ميدي ما ان را برات درست كنيم؟ ني ني گل مامان وقتي بالش ميگذاريم و بهت مي گوييم فرنيا لا لا كن سرت را ميگذاري روي بالش و مثلا لا لا مي  كني  جديدا گوشي تلفن را برمي داري و بجاي اينكه بگيري كنار گوشت ميگذاري جلوي دهنت و گاهي هم يك گاز ازش ميگيري و بعد ميخندي ياد گرفتي بوس كني يعني  دهنت را باز ميكني ...
20 شهريور 1390

عيد فطر مبارك

اين هفته هفته تفريح بود و صد البته كلافگي خانم خانما عيد فطر خانه عزيز(مادر بابايي)بوديم همه عموها و عمه هم امده بودند و تو كلي بابچه ها بازي كردي اما دريغ از خواب 5شنبه هم عمو حسن امد و با بچه ها بازي كردي و بعد هم با انها رفتيم پارك ارم اين هم عكس فرنيا توي پارك شب هم خاله امدو تو با پارساو سينا كلي خوش گذروندي و شب حسابي بي قرار و بي تاب شده بودي از خستگي زياد خوابت نمي برد و مامان را هم بي خواب كرده بودي تا صبح چند دفعه بيدار شدي اين در حالي است كه خانم گلي ديگه چند وقتي است شب تا صبح مي خوابه و ديگه بيدار شدن و شير خوردن نداره جمعه هم با خاله اينا رفتيم بيرون و عصرش هم رفتيم خانه عموي پارسا و سينا كه تازه امدن تهران ...
13 شهريور 1390

كار جديد: ماشين بازي

سلام شيرين مامان ديشب سروكله دندان چهارم هم پيدا شد  مباركه گل مامان اما ديشب  اينقدر قشنگ ماشين بازي ميكردي كه مامان و بابا مونده بودند از كجا ياد گرفتي اخه اولين بار بود ماشين دستت ميداديم مامان يادش رفت عكست را اماده كنه كه اينجا بگذاره تا شنبه بايد صبر كني تا عكست را بگذارم اينجا اينقدر شبيه پسرهايي كه مامان هم باورش نميشه دختري تازه خيلي هم بزرگتر از سنت نشان ميدي انگار 2ساله هستي نه 9ماهه چه ماشينت را سريع مي راني بريد كنار فرنيا داره مياد اگه رفتيد زير ماشين تقصير خودتونه ...
12 شهريور 1390

گل مامان

گل ماماني سلام اول از همه بگم دندان سوم مبارك روز پنجشنبه3 شهريور دندان سومي فك بالا خودنمايي كرد اما هنوز دندانهاي نيش پايين ورم داره اما در نيومده تو هم حسابي كلافه و انگشت به دهان روز جمعه دوستاي بابايي افطار  خانه ما دعوت بودند و چون بچه داشتند حسابي به توخوش گذشت و بازي كردي اما روز شنبه نميدونم بخاطر چي بود كه هيچي نخوردي يعني از ساعت 5/3كه از مهد ارودمت تا فردا صبح كه دوباره بردمت مهد هيچي جز شير نخوردي واسه همين از شب تا صبح نگذاشتي مامان بخوابه اخه ديگه بزرگ شدي با شير تنها كه سير نميشي ديشب هم كه خانه دوست مامان افطار دعوت بوديم انجا هم خوب بود تا اينكه جنابعالي گل كاشتي و پوشكت را اينقدر كثيف كردي كه از پوشك زد بيرون ...
7 شهريور 1390