برگشت فرنيا به مهد
سلام گل خانمي بالاخره مامان و بابا برگشتند سركار و شما هم رفتي مهد ديروز كه زنگ زدم مهد گفتند سرفه داري و خيلي ابريزش بيني من همش نگران تا رسيدم خانه و گفتم بايد دوباره خانه نشين بشيم تا كسي را پيدا كنم از طلا خانم توي خانه نگهداري كنه از فاميل كه كسي خريدار نشد
اما وقتي از مهد گرفتمت ديدم خيلي خوب هستي و سرفه هات خيلي كم شده يعني ديگه تك و توك سرفه داري ابريزش بيني هم كه مال حساسيتت است كه هميشگيه امروز صبح هم كه از مربيت سوال كردم كه اون هم گفت نه سرفه ها خيلي كم بوده خدا را شكر
اين چند روز كه مهد نرفته بودي ارام تر شده بودي ديروز كه از مهد گرفتمت اينقدر سرحال و شلوغ شده بودي كه نگو و نپرس مامان ديگه كم اورده بود و نميتونست پابه پات بازي كنه
و مثل اينكه دلت واسه مامان تنگ شده بود يكدفعه ميپريدي بغل مامان و بوسم ميكردي بعد هم ناز ميكردي و ميگفتي نايي نايي(نازي نازي)
شب داشتم با مامان بزرگ تلفني حرف ميزدم كه وان حمامت را ديدي و بزور كشيديش تو حمام و خودت هم رفتي توي حمام و ميگفتي حم حم (يعني بريم حمام) و مامان بزرگ هم از پشت تلفن هي ميگفت اخه اين وقت شب موقعه حمامه؟ بياريدش بيرون سرما خوردگيش تازه خوب شده خلاصه بابا مجبور شد كمي باهات توي حمام اب بازي كنه تا بيايي بيرون
مامان يادش امد كه خيلي وقته از گلي توي وبش عكس نگذاشته واسه همين دوربين را اماده كردم و چندتا عكس از شيطنتهات گرفتم كه چون دير وقت بود ديگه وقت نشد از روي دوربين بريزم روي لب تاب ايشالله فردا