فرنيا امروز پيش مامان است
دختر قشنگم الان جلوي من روي صندلي شركت خوابت برده و من دارم برات مينويسم عزيزم از ديروز چشم راستت قي ميكنه و امروز صبح از شدت قي باز نميشد و مژه هات بهم چسبيده بود با كمك پنبه مرطوب چشمات را باز كردم بعد خواستم ببرمت مهد اما ديدم بايد قطره توي چشمت بريزم و ميترسم براي اينكار توي مهد اذيت بشي واسه همين اوردمت سركار(شنبه 13ارديبهشت) قربون دخترم برم كه خيلي خانومه ديشب باورم نميشد براي اولين بار قطره ريختم توي چشمت و خيلي خوب همكاري كردي و اصلا هم گريه نكردي تازه چشمت را با چايي شستم و امروز كه امدي سركار مامان به همكارم گفتي خانم مامانم ديروز به چشمم چايي داد چشمم چايي خورد و بعدش خنديدي ادامه مطلب يادتون نره ...