فرنيافرنيا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره
وبلاگ فرشته كوچولووبلاگ فرشته كوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

فرشته کوچولو

فرنيا امروز پيش مامان است

دختر قشنگم الان جلوي من روي صندلي شركت خوابت برده و من دارم برات مينويسم عزيزم از ديروز چشم راستت قي ميكنه و امروز صبح از شدت قي باز نميشد و مژه هات بهم چسبيده بود با كمك پنبه مرطوب چشمات را باز كردم بعد خواستم ببرمت مهد اما ديدم بايد قطره توي چشمت بريزم و ميترسم براي اينكار توي مهد اذيت بشي واسه همين اوردمت سركار(شنبه 13ارديبهشت) قربون دخترم برم كه خيلي خانومه ديشب باورم نميشد براي اولين بار قطره ريختم توي چشمت و خيلي خوب همكاري كردي و اصلا هم گريه نكردي تازه چشمت را با چايي شستم و امروز كه امدي سركار مامان به همكارم گفتي خانم مامانم ديروز به چشمم چايي داد چشمم چايي خورد و بعدش خنديدي ادامه مطلب يادتون نره   ...
14 ارديبهشت 1393

دلفيناريوم برج ميلاد

سلام به همه دوستان امروز اول عكسها را ميگذارم بعد كمي از فرنيا و شيرين زبانيهاش تعريف ميكنم هفته گذشته رفتيم دلفيناريوم برج ميلاد كه هيچ دلفيني نداره و با شيرهاي دريايي نمايش ميدادند و صد البته كه فرنيا حسابي ذوق زده شد و لذت برد   برنامه قرار بود از ساعت 6شروع بشه و ما واسه اينكه رديف جلو بشينيم ساعت 5.30رفتيم و چون افتاب بود اول رفتيم سايه نشستيم بعد كلي جابجا شديم بعد كه همه جاها پرشد افتاب هم رفت و ما جاي خوبي واسه نشستن نداشتيم يواش يواش هوا سرد شد و من خدا را شكر كردم كه باخودم ژاكت براي فرنيا برداشته بودم وگرنه بايد وسط برنامه برميگشتيم برنامه با تاخير نيم ساعته شروع شد و توي اين مدت كلي فرنيابدو بدو ...
10 ارديبهشت 1393

بقيه پست بالايي

ادامه پست بالايي خسته كه نشديد 4شنبه عصر شيريني پزون داشتيم من و فرنيا و هليا و اين هم نتيجه كارهامون بسيار خوشمزه و خوشگل و خيلي هم راحت بود و الان بعد از چند روز هنوز بافت نرمش را از دست نداده يعني باز هم ميدرستيم قبل از پخت بعد از پخت اين هم فنچ هاي فرنيا كه مرتب تخم ميگذارند اما دريغ از يك جوجه فكر كنم آقاي فنچ عقيم است بنظرتون چيكارشون كنيم بچه دار شن؟   بچه ها داشتند بازي ميكردند بعد ديدم صداشون نمياد رفتم ميبينم مثلا دارند من را گول ميزنند كه خوابمان برده من هم گول خوردم ازشون عكس گرفتم بعد كه از اتاق رفتم بيرون كلي ذوق زده بودند كه تونستن منو گول بزنند 5شنبه با فرنيا رفتيم بيرون اين صندلي سبز ر...
31 فروردين 1393

رويدادهاي 21تا 29 فروردين

اول از همه تولد حضرت زهرا  و روز مادر را به همه مادرهاي مهربون و زنان كشورم تبريك ميگم بخصوص دوستاي خوبم در مجموعه ني ني وبلاگ اما اينقدر خاطرات سفر طولاني شد كه وقت نكردم بعد از 15را بنويسم و امروز دوباره امدم با يك پست بسيار طولاني بفرماييد ادامه مطلب 5شبنه 21فروردين پسرعموي من با خانواده امدن خانه ما و بچه ها يك عالمه با هم بازي كردند اما موقع عكس گرفتن باور كنيد از بين 12تا عكس نشد يك عكس كه همه بچه ها درست نشسته باشن پيدا كنم اين بهترينش بود جمعه هم رفتيم خانه عزيز و باز هم خيلي خوش گذشت چون بچه ها حسابي بازي كردند اول حياط خانه عزيز در يك نما و بعدش هم ببينيد عمو و بابايي شاخه هاي خشك را بريدند و مثلا درختها را هرس...
31 فروردين 1393

نوروز 93 قسمت اخر(باغ دولت اباد يزد، ميبد، اصفهان)

روز چهارشنبه از هتل زديم بيرون به سمت باغ دولت اباد تا بعدش هم راهي اصفهان بشيم   وقتي راه افتاديم فرنيا هنوز خواب بود براي همين قبل از بيدار شدن فرنيا رفتيم برج و بارو يزد و بابايي تنهايي پياده شد و چندتايي عكس گرفت و من هم فرنيا را بيدار كردم و پارك همان نزديك كمي بازي كرديم تا فرنيا حسابي بيدار بشه و سرحال بياد اين هم ورودي باغ دولت اباد يك روزي اگه خانه داشتم از خودم حتما يكي از پنجره هاش را اين مدلي درست ميكنم پنجره هاي مشبك با شيشه هاي رنگي ببينيد اخه ادم به حرف بچه گوش ميده اينجوري بچه را وارونه ميكنه بعد هم ميگه عكس بگير يك عكس كارت پستالي از دختر گلي و يك عكس كارت پ...
19 فروردين 1393

نوروز 93-قسمت ششم(شيراز به يزد)

اين قدر پستهاي مسافرت طولاني شد كه خودم هم خسته شدم و ممنون كه باحوصله همراه ما هستيد از شيراز كه راه افتاديم تقريبا وسط راه رسيديم به ابركوه يك شهر با اثار باستاني بسيار زياد اول شهر تا به فرنيا گفتيم اسم شهر ابركوهه گفت يعني يك كوه خيلي خيلي بزرگ داره؟ و اين هم يخچال خشتي اول شهر ابركوه درخت چهار هزار ساله   گردشي در كوچه هاي قديمي شهر فرنيا هر چيزي كه ميديد ميپرسيد اينها چيه؟ درسته خسته شدم از بس توضيح دادم اما خوبيش اين بود كه سنش به حدي رسيده كه متوجه توضيحات ميشد مثلا نمد مالي رابراش توضيح دادم يا اين ابزارهاي قديمي كه مورد استفاده هر كدام را ميتونستم براش توضيح بدم   اين قدر من ...
19 فروردين 1393

نوروز 93-قسمت پنجم(شيراز)

شنبه شب رسيديم شيراز يعني 9فروردين روز تولد بابايي از قبل با دوستم هماهنگ كرده بودم براي تولد بابايي كيك و گل بخره و بعد از شام كيك را اوردن و بابايي را سورپرايز كرديم دخترم درحال تزيين ميز تولد بابايي دوتا گل خريده بودند اما هركدوم را يكي از بچه ها برداشتن و گل قرمزه زير اسباب بازيهاشون گم شده بود شپ موقع خواب پيداش كردم   اين هم متين خان و بابايي اش و فرنيا و بابايي اش و اين هم مامان متين دوست خوبم كه دوساله مزاحم مادرش ميشيم توي گناوه و امسال به خودش هم زحمت داديم كاش يك تعطيلي بيان پيشمون اين هم فرنيا گلي كه بعد از عكس گرفتن گفت حالا تولد بابايي تمام شد تولد منه فرداش رفتيم شيراز گردي اول از همه موزه ه...
17 فروردين 1393