فرنيافرنيا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره
وبلاگ فرشته كوچولووبلاگ فرشته كوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

فرشته کوچولو

جمعه 9 اسفند ماه

جمعه رفتيم خانه عزيز برگها خيلي توي حياط ريخته بود بابايي و عمو حسن حياط را با كمك فرنيا تميز كردند و برگها را جمع كردند بسوزونند كه بارون گرفت و اتيش خاموش شد   اين هم تميز كاري و جمع كردن برگها با كمك فرنيا دخترم واقعا تلاش ميكرد برگها را جمع كنه بعد از اينكه برگها جمع شد حالا بايد اتيش روشن ميكردند ببينيد فرنيا بعد از روشن شدن اتيش چجوري خودش را از اتيش دور كرده و ميترسه دست بابايي را هم گرفته كه مواظب دست بابايي هم باشه از انطرف هم شعله را روشن كنيم تا برگها زودتر بسوزند و باز هم احتياط فرنيا در نزديك نشدن به اتش بعد باد و باران شروع شد و ... مسابقه باد و چتر و فرنيا  ...
10 اسفند 1392

يك روز در خانه

صبح درحال صبحانه خوردن و تلويزيون نگاه كردن بعد از صبحانه يك كمي نزديكتر و نزديكتر اين عروسك نوه منه و دختره اسمش هم نازنين، شقايق و.... حالا چرا لخته  نميدونم معمولا توي پتو   مي پيچدش تا گرمش بشه و توي ماشين هم كه بايد بخاري روشن كنيم ...
10 اسفند 1392

دوم اسفند نمايشگاه بوستان گفتگو

2اسفند ماه رفتيم نمايشگاه زنان و توليد ملي توي بوستان گفتگو بجز يكي دوتا غرفه ميتونم بگم هيچ ربطي به نام نمايشگاه نداشت البته بيشتر مانتو داشت اما به توليد زنان هيچ ربطي نداشت و يك عالمه غرفه اسباب بازي و خوراكي مربوط به شب عيد هم بود خلاصه كه ما يك صبح جمعه انجا بوديم و اين هم چندتا عكس از دخملي  قبل از رفتن فرنيا عاشق موهاي بلندشه و دوست داره هميشه موهاش باز باشه اين هم توي نمايشگاه و ژستهاي دخترم و عكس گرفتنهاي بابايي ان عروسك دستش يك دايناسورره كه روز قبل كه رفته بوديم فروشگاه بوستان پونك براش خريديم خوبه با خودش اورده بود اخه تا توي نمايشگاه ميگفت اسباب بازي ميگفتيم ديروز اين دايناسور را خريدي ديگه نميشه ا...
10 اسفند 1392

يك روز برف بازي پس از پايان بارش

يك روز بعد از بارشها يعني روز جمعه رفتيم خيابان فردوسي بابايي جايي كار داشت خيلي ترافيك بود و حسابي طول كشيد توي ماشين حوصله ات سر رفته بود ونق ميزدي به بابايي پيشنهاد دادم بريم پارك توي مسير برگشت رفتيم بوستان پرديسان و بعد از كمي برف بازي و تخليه انرژي ديگه اثري از فرنيا بد اخلاق نبود عاقل اروم توي ماشين نشستي يك روز هم كه بابايي امد مهد دنبالت قبل از امدن به خانه رفتيد پارك سر چهارباغ و يك گلدان براي من درست كرديد و اورديد خانه گلداني متشكل از برف و خاك و شاخه هاي شكسته درختان ...
26 بهمن 1392

برف بازي سه شنبه و چهارشنبه

روز سه شنبه 15بهمن سرويس كار بابايي زنگ زد كه بخاطر برف نميتونه بياد بابايي هم گفت دير ميره سركار اما بخاطر برف نتونست بره و خانه ماند نتيجه شد ماندن فرنيا در خانه و برف بازي مدل بابايي بابايي دوتا تشت پر برف ميكنه و مياره توي خانه و فرنيا را سورپرايز ميكنه از پف چشمهاي فرنيا معلومه دست و صورت نشسته رفته سراغ برف بازي بعد صبحانه ميخوره و لباس عوض ميكنه و رسما مشغول بازي ميشه و بعد از كلي بازي  عصر كه از سركار برگشتم ديدم دختري از خستگي خوابه عصر دوباره بابايي بساط برف بازي راه انداخت و اينبار هليا هم امد پيشمون و بعد هم برامون تعريف كرد باباش را مجبور كرده ايشون هم روش باباي فرنيا را در پيش بگيره از دست...
19 بهمن 1392

فرنيا عروس ميشود

جمعه 11بهمن عقد پسرعموي فرنيا بود و دوتا عكس بالا گيفتهايي است كه من درست كردم و به مهمانها دادند اما از همه مهمتر گل دختري بود كه براي اولين بار رفت آرايشگاه اصلا فكر نميكردم راحت بشينه تا موهاش را درست كنند اين هم عروس كوچولوي من موهاش را اول سشوار كشيدند فرنيا گفت من كه عروس نشدم بعد براش تل گذاشت گفت نه هنوز عروس نشدم بلاخره خانم آرايشگر براش تور اورد و فرنيا چنان ذوقي زد كه حتي خان ارايشگر هم خنده اش گرفت اين هم فرنيا و لباسش كه خانم خياط دوختند. خودم كه خيلي لباسش را دوست دارم دختر قشنگم فداي ژست گرفتنت بشم اخ كه وقتي صداي خنده هات توي خانه ميپيچه تمام شادي دنيا را مال خودم مي...
13 بهمن 1392

دليل نبودن اين مدت

عزيز دلم اين مدتي كه برات ننوشتم بخاطر مراسم نامزدي و عقد پسرعمو بود داداش سعيد دوهفته پيش نامزد كرد و ديروز جمعه 11بهمن هم عقدش بود توي اين پست عكسهاي شما را در نامزدي ميگذارم و در پست بعدي عكسهاي روز عقد اين مدت مامان مشغول درست كردن گيفتهاي عقد بود من چون به درست كردن اين جور چيزها علاقه دارم پيشنهاد دادم من گيفتها را درست كنم بدون اينكه فكر كنم چقدر اين كار وقت گير است نتيجه اين شد كه يك هفته كار من اين بود كه تا ميرسم خانه بعد از كمي كار،  شما و بابايي بريد بيرون تا من هم سريع شروع به هنرنمايي كنم و بدون كمكهاي جنابعالي به كارم برسم اخه تا شروع ميكردم ميگفتي من هم ميخوام كمك كنم و ان وقت بود كه تور و روبان و مقوا بود كه ري...
12 بهمن 1392