فرنيافرنيا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره
وبلاگ فرشته كوچولووبلاگ فرشته كوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

فرشته کوچولو

دليل نبودن اين مدت

1392/11/12 11:39
نویسنده : مامانی
1,305 بازدید
اشتراک گذاری

عزيز دلم اين مدتي كه برات ننوشتم بخاطر مراسم نامزدي و عقد پسرعمو بود تشویقهورا

داداش سعيد دوهفته پيش نامزد كرد و ديروز جمعه 11بهمن هم عقدش بود توي اين پست عكسهاي شما را در نامزدي ميگذارم و در پست بعدي عكسهاي روز عقد

اين مدت مامان مشغول درست كردن گيفتهاي عقد بود من چون به درست كردن اين جور چيزها علاقه دارم پيشنهاد دادم من گيفتها را درست كنم بدون اينكه فكر كنم چقدر اين كار وقت گير است اوه نتيجه اين شد كه يك هفته كار من اين بود كه تا ميرسم خانه بعد از كمي كار،  شما و بابايي بريد بيرون تا من هم سريع شروع به هنرنمايي كنم و بدون كمكهاي جنابعالي به كارم برسم اخه تا شروع ميكردم ميگفتي من هم ميخوام كمك كنم و ان وقت بود كه تور و روبان و مقوا بود كه ريز ريز ميشدآخ

در پست بعدي همه چيز را توضيح ميدم اما اينجا فعلا جشن نامزدي

يك لباس اينترنتي برات خريده بودم كه قرار بود بخاطر صرفه جويي در پول پيك خودم برم واست بگيرم كه نشد و خانم گل من هم ميگفت من ميخوام عروس بشم  پس بلوز سفيدي كه خاله وسطي بهت داده بود و برات كمي بزرگ بود تنت كردم و تل تور كه رضايت بدي عروس  شدزبان

قبل از رفتن خانه عروس خانم شام خورديم

فرنيا گلي

1

اين هم آقا داماد و فرنيا

فرنيا توي راه ميگفت داريم ميريم من هم عروس هستم داماد من كيه؟ وقتي رسيديم بهش گفتم اين هم داماد گفت من يك داماد اندازه خودم ميخوام اين خيلي بزرگه نیشخند

داماد و فرنيا

اين هم سعيد(داماد) سعيده و محمد جواد دختر و پسر عمو يا بهتره بگم خواهر و برادر داماد

البته داماد يك خواهر وبرادر ديگه هم داره كه فرنيا افتخار نداد بيشتر از اين عكسي بگيريمچشمک

فرنيا و داماد

اين هم دم در خانه عروس خانم

خانه عروس خانم

مراسم نامزدي و بچه هايي كه محو حركات موزون بزرگترها بودن و همش نگران بوديم دستشون زير پاشنه كفشها له نشهاسترسجا كوجيك بود و جمعيت زياد

يك ميز بزرگ كنار اتا ق بود كه فرنيا را به انجا هدايت كردم كه خيالم راحت باشه و ديدم كلي بچه زير ميزه اما هركاري كردم اجازه نداد زير ميز ازش عكس بگيرم و ديگه بيرون هم نميادمد بعد فهميدم كنار ميز در بالكن بوده كه بچه انجا ميرفتند و تازه فهميدم عجب جايي فرستادم فرنيا را آخهم بيرون سرد بود هم خطر افتادن سبز

مراسم نامزدي

مثلا اينجا داره به من نگاه ميكنه ازش عكس بگيرمابله

دختر قشنگ مامان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان ارغوان
12 بهمن 92 16:36
الهی.عزیزم ایشالاه عروسی فرنیا جون
مامانی
پاسخ
ممنون خاله جون
مامان آیلا
13 بهمن 92 10:51
همیشه به عروسی و شادی خدا رو شکر سرتون برای امر خیر گرم بود من که دیگه داشتم نگران می شدم و می خواستم امروز پیام بذارم ولی خوب شما اول شدید
مامانی
پاسخ
ممنون ببخشيد نگرانتون كردم ميخواستم بنويسم اما كارم زياد بود و همش ميخواستم پست بدون عكس نگذارم انشالله دفعه بعد سعي ميكنم اگه كاري پيش امد و مجبور شدم مدتي غيبت داشته باشم با يك پست كوچك غيبتم را اطلاع بدم
مامان آیلا
13 بهمن 92 10:52
ان شا اله عروسی فرنیا خانم اما نه حالا حالا ها
مامانی
پاسخ
ممنون ان شب به باباي فرنيا گفتم يعني ميشه ما هم عروسي فرنيا را ببينيم
مریم مامان بهار
14 بهمن 92 0:30
منم گاهی از این مسئولیتا قبول میکنم و به سختی توش میمونم ..........خدایی همت کردید انشالله همیشه به شادی
مامانی
پاسخ
اين كارها را دوست دارم دلم نميخواد حس كنم چون مادر شدم ديگه از همه خواسته هاي خودم بايد بگذرم ميخوام حس كنم قدرت زيادي دارم تا هم از وقت مادر بودنم كم نگذارم هم براي خودم هم وقت داشته باشم و اين مهم با يك همراه خوب به نام پدر مقدوره
مامان پریسا
19 بهمن 92 23:56
مبارک باشه عزیزم. ایشالله عروسیه فرنیا جونم
مامانی
پاسخ
ممنون ايشالله عروسي پري گلي
مامان پریسا
19 بهمن 92 23:56
از دست فرنیاداماد قد خودش میخواد
مامانی
پاسخ
گاهي هم مامان ميتونه داماد باشه اخه دخترا با دخترا بايد بازي كنن ولي بابا نميتونه داماد باشه اخه پسره نميشه با دخترا بازي كنه(از بيانات فرنيا خانم)
میلاد
28 بهمن 92 20:02
مامانی
پاسخ
ممنون پيش ما امديد