جمعه 9 اسفند ماه
جمعه رفتيم خانه عزيز برگها خيلي توي حياط ريخته بود بابايي و عمو حسن حياط را با كمك فرنيا تميز كردند و برگها را جمع كردند بسوزونند كه بارون گرفت و اتيش خاموش شد
اين هم تميز كاري و جمع كردن برگها با كمك فرنيا
دخترم واقعا تلاش ميكرد برگها را جمع كنه
بعد از اينكه برگها جمع شد حالا بايد اتيش روشن ميكردند
ببينيد فرنيا بعد از روشن شدن اتيش چجوري خودش را از اتيش دور كرده و ميترسه
دست بابايي را هم گرفته كه مواظب دست بابايي هم باشه
از انطرف هم شعله را روشن كنيم تا برگها زودتر بسوزند و باز هم احتياط فرنيا در نزديك نشدن به اتش
بعد باد و باران شروع شد و ...
مسابقه باد و چتر و فرنيا
و نهايتا برنده شدن باد
و اين هم عكسهاي ديشب و دوباره فرنيا و عشقش به موهاش
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی