فرنيافرنيا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره
وبلاگ فرشته كوچولووبلاگ فرشته كوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

فرشته کوچولو

مرجان و جلبك يكي هستند

بازم سلام دارم سعي ميكنم تند تند به روز باشم فرنيا كلاس اسكيت ميره مربي اسكيت از فرنيا ميپرسه: اسم منو يادته - بله اسمتون جلبكه -نه اسمم مرجان است - خوب اينها  هر دوتاشون توي دريا هستند خيلي هم فرقي ندارند رفته بوديم خانه عمو حسن كه دوتا دختر داره بهاره و فاطمه فرنيا رفته كنار بهاره و بهش ميگفت فاطمه بيا توي اتاق ميشه كامپيوتر را روشن كني بهاره گفت من كه فاطمه نيستم اشتباه كردي فرنيا يك نگاهي كرد و گفت نه من داشتم از اينجا فاطمه را صدا ميكردم داشتيم با بابايي در مورد خاله كوچيكه صحبت ميكرديم وفرنيا كنارمون نشسته بود و تلويزيون نگاه ميكرد و من ميگفتم محل كارم يك جاي خالي هست اما رئيس ان قسمت خيلي و...
3 آذر 1393

تولد 4 سالگي‌ات مبارك(مهد كودك گلشن)

عزيز دلم دختر نازم تولدت مبارك امسال توي مهد هم يك تولد گرفتيم اين هم شما و دوستات دختر خوابالويي كه تولدش است و جايگاه مخصوص داره بزور بايد چشم از كيكش برداره ولي نميشه اين دخترهاي كلاس اين هم آقا پسرها     دخترها ميرن كه اماده بشن براي رقص و پايكوبي هنرنمايي پسرها اين هم فرنيا و خاله ساراي عزيز مربي فرنيا كه خيلي دوستش داريم ...
25 آبان 1393

جمعه 16 آبان

اين هم عكسهاي جمعه همين هفته كه ميگذارم تا به روز بشيم ديگه   دخترم داره اماده ميشه بره بيرون اول بايد لاك بزنه ان هم هر انگشتي يك رنگ و خودش هم بايد اينكار را انجام بده و من نبايد هيچ كمكي كنم چون خودش بزرگ شده و بايد اماده بشه بعد از خريد موبايل جديد بابايي و كاپشن فرنيا خانم نهار رفتيم رستوران و تا غذا اماده بشه فرنيا خانم كمي موبايل بازي ميكنه بعد از غذا موقع خروج اجازه دادند ازشون عكس بگيريم ...
18 آبان 1393

تاسوعا و عاشورا 93

روز يكشنبه توي مهد مراسم عاشورا گرفتن و عكسهاش را بهمون دادند   روز عاشورا مطابق هرساله رفتيم روستاي عزيز نزديك هشتگرد . عكسهاش ادامه مطلب اول با ماشين تا امامزاده اي كه همه دسته ها انجا جمع ميشدند رفتيم و از داخل ماشين تو صفهاي عزاداران را ميديدي و ميگفتي چرا ما بيرون نميريم و به محض اينكه از ماشين پياده شديم خواستي بري توي دسته بچه ها   هوا خيلي سرد بود و اولش دستكش نپوشيده بودي ولي بعد از كمي راه رفتن قبول كردي دستكشهات را بپوشي بعد از پوشيدن دستكشها بدو بدو خودت را به دسته رسوندي   ...
18 آبان 1393

يك روز جمعه

يك روز جمعه روز فرنيا بود صبح رفتيم پارك پرديسان فرنيا اسكيت تمرين كنه اول اماده ميشه   انجا با دوتا خواهر و برادر كه امده بودند تمرين اسكيت حسابي بازي كرد و لذت برد و چون ميديد ازش بزرگترن ميگفت به من ياد بديد مربي اسكيت گفته بود فرنيا اسكيت سواري نكنه فقط براي تقويت پاهاش روي جاي نرم با اسكيت راه بره ما هم اول رفتيم اسكيت بعد رفتيم تمرين قدم زدن من عاشق اين عكس هستم بعد با بابايي براي رعايت عدالت يك عكس دوم از بابايي بعد از كمي راه رفتن رسيديم به موزه حيات وحش بعد هم رفتيم رستوران واسه نهار و چه رستوراني؟ بله كيدز لند مخصوص بچه ها دختر من ب...
17 آبان 1393

باز برگشتيم

سلام دوستان و ببخشيد كه يك مدتي نبوديم و دوستان عزيزمون ممنون كه به فكرمون بوديد و معذرت كه نگرانتون كرديم ما خوبيم و اين تصاوير هم گوياي ان روزهاي ما اول هديه تولد از طرف مامان بزرگ و دوتا خاله  وقتي ما اهواز تولد گرفتيم چون هديه ما از تهران خريداري شده بود و بزرگ بود نشد بياد اهواز و وقتي رسيديم تهران ان را دريافت كرديم ان نقطه صورتي كه وسط زمين واليبال ايستاده گل دختر منه كه از ان پايين داد ميزد ازم عكس بگير اينجا جلسه سومش است الان ديگه كلي ماهر شده و 12جلسه ترم يك اش تمام شد يك روز مربي شون گفت مريضه و نميتونه بياد و بجاي خودش يك مربي اقا را گذاشته بود فرنيا اصرار داشت كه اين مربي خودشونه كه فقط موهاش را كوتا...
17 آبان 1393

سفر اهواز

اين سفر اهواز خيلي خوبي داشت يكي اش اينكه هوا هنوز گرم بود و ميشد انجا توي حياط اب بازي كرد و بقول مامان بزرگ ما رفته بوديم شمال كنار دريا     روز 5شنبه مامان بزرگ گفت يك استخر بادي داريم اما پمپ نداريم بادش كنيم گفتم بياريد خودم بادش ميكنم گفتند خيليييييييييي بزرگه نميتوني گفتم عشق مادر همه كار ميكنه و نتيجه اين شد كه توي يكساعت بادش كردم و كلي فرنيا باهاش توي اتاق بازي كرد و از جمعه تا 1شنبه كه برگشتيم همش توي حياط توي استخر بود  حتي ميان وعده هاش را توي استخر ميخورد               يك پرتقال بعد از استخر ميچسبه  ...
16 مهر 1393

تولد 4سالگي فرنيا

امسال قرار شد مجددا تولد فرنيا را هواز بگيرم و شادترين و قشنگترين تولد دخترم امسال بود دوستاني كه مثل خواهر كمكم كردند تا اين جشن برگزار بشه دوست خيلييييي عزيزم انوشه جان كه بيشترين زحمت را بهش دادم و همين جا بهش ميگم خواهر خوبم خيلي دوستت دارم و مثل يكي از اعضاي خانواده ام از نديدنت دلتنگ ميشم . امسال يكي از دوستانم توي جشن تولد فرنيا بود كه اگر نبود تولد اينقدر شاد و پرسروصدا نميشد ممنون كبري جان كه با وجود بيماري، دعوتم را قبول كردي مامان گلم و خواهر خوبم (خاله بزرگه فرنيا) ميدونم چقدر خسته شديد و چقدر بخاطر من و دخترم به زحمت افتاديد اما بدونيد دوست دارم اگه امكانش باشه هرسال كنار شما يك تولد بگيرم و ميدونم كه به فرنيا هم خيلي خوش ميگ...
16 مهر 1393

توضيح علت نبودن با عكس

سلام اين دو سه هفته اي كه من نبودم علتش مراسماتي بود كه حسابي مشغولشون بوديم: عروسي دختر عموي فرنيا و تولد خود فرنيا و كلاس اسكيت خوب اول ازهمه اينكه چون عكسها زياده توي دوتا پست ميگذارم اول عكسهاي عروسي و كلاس اسكيت عروس زيباي مامان عكسهاي روز حنابندان   فرنيا و پسرعمو سعيد كه عروسي ايشون هم در اينده اي نچندان دور در پيش است   اين هم شب كه برگشتيم توي خانه تا رسيديم رفته سراغ تلويزيون   براي عروسي بردمش ارايشگاه و حسابي دخترم لذت برد تا رسيديم خواستم لباسش را عوض كنم رفته به ارايشگر ميگه خانم اتاقي كه لباس را عوض كنم كسي نبينه نداريد؟فداي دختر با شرم و حياي خودم بعد هم ...
16 مهر 1393