جمعه شب كه دايي و زندايي خونمون مهمان بودن شما خيلي ابريزش بيني داشتي اينقدر كه دايي گفت بهتره يك امپول بزني (سابقه حساسيت داري) بعد بخاطر اينكه گريه نكني يك بازي را با شما شروع كرد اول با سرنگ اسباب بازيت بهت امپول ميزد بعد سرنگ واقعي را اورد نشونت داد و الكي بهت تزريق كرد اما واسه اينكه مثل زمان امپول زدن واقعي باشه ميخوابوندت الكل ميزد و بعد الكي امپول ميزد بعد از دو سه بار امپول واقعي را تزريق كرد و خانم طلاي مامان اصلا اصلا گريه نكرد در واقع اصلا متوجه نشد كه تزريقي انجام شده و فكر ميكرد هنوز بازيه بعدش هم سرنگ اسباب بازي را داد دستت و همينطور پنبه كه شما به دايي امپول بزني ايكاش همه دكترها اينقدر وقت داشتند كه با ...