فرنيافرنيا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره
وبلاگ فرشته كوچولووبلاگ فرشته كوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

فرشته کوچولو

بلاخره برگشت به خانه

ما برگشتن را انداختيم به 3شنبه تا به ترافيك برنخوريم اما عجب خيال باطلي خلاصه كه 7ساعت توي راه بوديم راهي كه هميشه 2ساعت طول ميكشه توي راه ميخواستيم نماز بخوانيم كه بابا و فرنيا از فرصت استفاده كردند چندتا بازي را امتحان كردند بخاطر ترافيك فرنيا حسابي توي ماشين كلافه بود و همش ميگفت پياده پياده هر چي بهش ميگفتم نميشه خوب طفلك قبول نميكرد و خسته شده بود يكدفعه نگاهش كردم ديدم اي واي لباسش را دراورده و داره با كلاه هاش بازي ميكنه آخيش بلاخره رسيديم خانه و اين روز چهارشنبه است كه مامان فرنيا را از مهد اورد خانه فرنيا از داخل خونه اش داره تلويزيون نگاه ميكنه ...
4 شهريور 1391

بلاخره عكسهاي درياي بابلسر

فرنيا اولش دريا را دوست نداشت و يكجورايي ميترسيد اما بعد.. خودتان با عكسها دنبال كنيد داره خوشش مياد ديگه نميشد از دريا دورش كرد بعد از اب بازي به بهانه اسب از دريا اورديمش بيرون ببينيد چه محكم زين اسب را گرفته ...
4 شهريور 1391

ساري

خوب بعدش رفتيم ساري اما از خود ساري عكسي نداريم اخه عصر رسيديم و استراحت كرديم و صبحش راه افتاديم سمت دريا يعني ساري واسه ما جاي خواب بود ولي از توي راه عكس داريم يك جنگل توي راه بود كه رستوران و وسيله بازي هم داشت و فرنيا فقط اين بازي را پسنديد رستوران توي ان جنگل كه خوبيش فضاي خنكش بود فقط بخاطر هواي خنك رفتيم انجا فكر كنيد ساعت 5عصر رفتيم نهار خورديم!!!!!! از ساري رفتيم سمت بابلسر چون گفته بودن درياي انجا خوبه و اين چندتا وسيله بازي جلوي يك رستوران توي راه بود يك سرسره خيلي كوچولو كه حتي براي فرنيا هم خيلي كوچيك بود نميدونم براي چه سني درست كرده بودند فرنيا اين سرسره بزرگه را دوست داشت ...
4 شهريور 1391

من برگشتم

سلام عسل ماماني ببخشيد خيلي وقته واست ننوشتم از قبل از شبهاي احيا ولي امروز امدم دوباره برات نوشتن را شروع كنم اولا كه شبهاي احيا خيلي گل دختر بودي و زود ساعت 10و نيم ميخوابيدي تا مامان بتونه توي مراسم شبهاي احيا شركت كنه و صبح هم با اينكه بيدار بودي و با هم ميرفتيم مهد اما پشت سر مامان گريه نميكردي فقط اگه مامان هوس ميكرد باهات خداحافظي كنه انوقت پشيمون ميشدي ولي بعد از دفعه اول براي روزهاي بعدي تا ميرسيدي مهد دست مامان را ول ميكردي و حتي منتظر نميموندي بيان بغلت كنند از پله ها ببرنت خودت ميرفتي سراغ پله ها و ميخواستي بري بالا و مامان هم جلوي خودش را ميگرفت كه باهات خداحافظي نكنه توي ماه رمضان چند باري برديمت پارك توي پستها قبلي بر...
4 شهريور 1391

اولين مقصد بندر تركمن

اين جا كنار درياي بندر تركمن است اصلا مثل سواحل استان گيلان و مازندران تميز و قشنگ نبود و با اينكه محل شنا داشت اما اصلا مناسب شنانبود اين هم دختر من كه براي اولين بار دريا را ميديد و زياد هم خوشش نيامد و درواقع خيلي هم از دريا ميترسيد وقتي رسيديم اول كمي گشتيم بعد كه دنبال جا براي اسكان بوديم خيلي طول كشيد تا جايي را پيدا كنيم و اين هم  دختر طلاي مامان بعد از پيدا كردن يك خانه خوب و راحت كه صاحبش يك خانم سني خيلي مهربان و تميز بود بعد غروب رفتيم قايق سواري كه توي يك جزيره پياده ميكرد و انجا قبلا يك روستاي مسكوني بوده اما الان فقط يك كارخانه شيلات انجا بود و بخاطر نبود اب و ديگر امكانات سكنه اي نداشت اما وقتي رسيديم به ج...
4 شهريور 1391

فرنيا در پارك

یک روز با بابایی توی خانه حوصله مون سررفته بود گفتیم بریم بیرون هم فرنیا بازی کنه و خسته بشه شب راحت بخوابه هم خودمون یک هوایی بخوریم نتیجه این عکسها شد اما بگم چه بلایی فرنیا با گرسنگیش سرمون اورد فرنیا از ظهر چیزی نخورده بود و نمیدونم چرا میلش به هیچی نمیکشید نه سوب نه پلو نه شیرینی ونه .....دقیقا دم اذان مغرب یکدفعه فرنیا گرسنه شد ان هم از نوع عجله ای پشت سرهم بدون وقفه تکرار میکرد دنت دنت دنت ما هم مجبور شدیم سریع سوار ماشین بشیم بریم مغازه حالا خوب بود ان نزدیکیها سوپرمارکت بود هنوز دنت از دهنش پایین نرفته بود ایندفعه شروع کرد: آش آش آش و باز هم خدا را شکر دم اذان بود و ماه رمضان و اش همه جا موجود بود حالا اش خریدیم و...
17 مرداد 1391

عکسهای خانم طلا مامان

سلام گل مامان اول از همه بگم بابایی بهتر شده و امروز رفت سرکار و دیشب هم با اینکه هنوز حالش کاملا خوب نشده بود اما واسه اینکه دلش واست تنگ شده بود باهات بازی کرد و ازت عکس گرفت که شما هم مثل اینکه اینو فهمیده بودی و خیلی شیرین کار ی میکردی اول از همه اینکه با تلفنت زنگ میزدی و میگفتی الو ببشید ببیستان؟ الو ببشید مریضه از این حرف زدنت فیلم هم گرفتیم ولی مامانی بلد نیست چجوری فیلم توی وبت بگذاره اما این هم از عکسها دیشب اول كلي با كارتها و پازلهات بازي كردي بعد هم همه را همانجوري ول كردي و رفتي روي زمين خوابيدي اخه اينجا جاي خوابيدن است؟!!! اينجا هم داشتي به دايناسورت نونو ميدادي(شما به مي مي ميگي نونو از كجا اين ك...
17 مرداد 1391