فرنيافرنيا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره
وبلاگ فرشته كوچولووبلاگ فرشته كوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

فرشته کوچولو

عكسهاي روز جمعه

فرنيا خانم ديگه اسباب بازيها واسش جالب نيست با وسايل خانه بازي ميكنه اما نميدونم چرا فرنيا دوست داره هرچيزي را با قاشق بخوره حتي چايي و اب قربون كتاب خوندنت برم در حال توضيح دادن كتابي كه خونده بود!!!! اينجا هم داره عكس بابايي را نگاه ميكنه و بعد هم بوسش كرد اما نتونستم از اين كارش عكس بگيرم اين عكسها هم مال روز جمعه است كه رفته بوديم خانه عزيز ميخواستم عوضش كنم كه ديگه برگرديم خانه اينقدر عميق خوابيده بود كه دلم نيامد تكانش بدم   ...
3 مهر 1391

عكسهاي طلا خانمي 1

سه شنبه خانه خواهر زندايي كه زندايي را پاگشا كرده بودند دعوت بوديم چون دفعه اول بود ميرفتيم خانه آنها راه را بلد نبوديم ترسيديم ترافيك باشه و خيلي زود راه افتاديم و در نتيجه خيلي زود رسيديم در نتيجه رفتيم پارك نزديك خانه شون اين هم عكساش اولين عكس العمل فرنيا در مقابل پارك اين هم بقيه عكسها فرنيا بعد از ماشين سواري ديگه هيچ بازي واسش جالب نبود اينجا از مرغ باغي (مرغابي) پياده شديم چشمش دنبال ماشين هاست بعد هم رفتيم مهماني و فرنيا شام كنار دايي نشسته بود چهار شنبه گذشته رفتيم عروسي  اين هم فرنيا خانمي با شال ماماني اينجا بغل عمو داوود نشسته فرنيا از سروصدا ا...
3 مهر 1391

بابايي مريض شده

چند هفته پيش بابايي مريض شده بود  و رفتيم درمانگاه از انجايي كه بابايي ميترسيد سرماخوردگيش به دختري سرايت كنه به دكتر گفت دارويي بديد كه زود خوب بشم بخاطر اين دختر كوچولو  دكتر هم براي بابا هم امپول نوشت هم سرم و بعد از اينكه بابايي روي تخت خوابيد سرم بزنه گريه هاي فرنيا شروع شد:بابايي مريض شده بريم  لونه ببيستان نه و من با اينكه فرنيا را از اتاق اوردم بيرون و بردمش پارك نزديك اما ساكت نميشد و پارك براش جذابيتي نداشت و فقط گريه ميكرد بابايي بابااااااااااايي بعد بلاخره سرم بابا تمام شد وامد توي پارك فرنيا رضايت به بازي داد و تا يك لحظه باباش را نميديد ميپرسيد بابايي ببيستان، امول(امپول) و دست از بازي ميكشيد خلاصه تا ال...
25 شهريور 1391

دوباره با عكس امدم

عاشق دخترم هستم با اين نوع خوابيدن و تلويزيون نگاه كردنش هميشه اينجوري جلوي تلويزيون ميخوابه گل دختر خوشگل مامان با دهن سفيد از بستني و انا(عروسك مورد علاقه فرنيا) كه باهم تلويزيون نگاه ميكنن يك روز كه خاله بزرگه خانه ما مهمان بود رفتيم سمت امامزاده داود اما از2-3كيلومتر به امامزاده ترافيك بود و ما مجبور شديم برگرديم وقتي راه افتاديم فرنيا خواب بود و توي راه بيدار شد اين عكس تازه از خواب بيدار شده بود و توي اين عكس بيدار شده و مامان موهاش را شونه كرده و براش بسته سالگرد ازدواج مامان و بابايي رفتيم يك رستوران توي جاده سولقان هفته قبل كه رفته بوديم امامزاده داود ديديمش و خوشمون امد و براي سالگرد ازدواج تصميم گرفتيم ب...
25 شهريور 1391

پيشرفتهاي گل دختري مامان

عزيز دلم ميخوام از كارهاي جديدت برات بگم اما اينقدر پيشرفتهات زياد شده كه نميدونم از كجا بگم مثلا اگه بخوام كلمات جديدي كه ياد گرفتي را بگم كه بايد يك لغت نامه بنويسم چون ديگه تقريبا كامل حرف ميزني اما خوب خيلياش به زبان خودت است و فقط مامان ميدونه چي ميگي هرچيزي هم بگيم سريع تكرار ميكني جديدا عاشق مامان شدي و همه كارهات را فقط مامان بايد انجام بده دستت را بگيره، كاغذ بيسكويت را باز كنه، اب بهت بده و.....   بعضي وقتها هم ميايي و ميگي  دوست دارم وقتي ازت بپرسيم چيو دوست داري ميگي مامان دوست دارم عزيز دلم فدات بشم كه اينجور ابراز احساسات نشان ميدي بوس كردنت هم كه ماجرايي است گاهي ميايي و همچين محكم مامان را بوس ميكني ...
12 شهريور 1391

اين هم عكسهاي ديروز

ديروز رفتيم خانه عزيز(مامان بابايي) و از فرصت خواب فرنيا استفاده كرديم و رفتيم باغ دوست بابايي با ديدن ميوه ها كلي غصه خوردم چرا گل دخترم را نياوردم خوب حالا يك كم ازت تعريف كنم حرف زدنت خيلي پيشرفت كرده جملات 2و 3كلمه اي ميگي مفهوم تر صحبت ميكني بدون اينكه چيزي را بهت ياد بديم خيلي كلمات را از شنيده هاي قبليت به زبان مياري مثلا عكسهاي مسافرت را كه ميبيني ميگي اچار(آبشار) خيلي خوب با عروسكاهات بازي ميكني توي مسافرت بخاطر تنها بودن و خستگي مامان وبابا ميشد كه 1ساعتي تنهايي بازي ميكردي مثلا يكبار كه فيلمش هم گرفتم  بخاري كنار اتاق براي تو شده بود دستگاه بستني سازي يك مخلوط مثلا درست ميكردي و ميخوردي وقتي ازت پرسيديم چي د...
4 شهريور 1391

مقصد دوم گرگان

بعد از بندر تركمن رفتيم گرگان كه چون تعطيلات بود گرگان هم تعطيل بود از تجربه اي كه توي بندر واسه پيدا كردن جا داشتيم اينجا اولين جايي را كه ديديم كرايه كرديم و اين خانه كثيف و ... باعث شد خيلي زود گرگان را ترك كنيم اين خانه راتوي بندر واسه فرنيا خريديم و توي بقيه راه شد وسيله بازي فرنيا اطراف گرگان جايي هست به اسم جنگل نهارخوران بسيار زيبا و سرسبز و خوش اب وهوا اين هم فرنيا توي پارك فرنيا به مرغابي ميگه مرغ باغي اين هم خانم طلاي مامان سوار مرغ باغي از نهارخوران رفتيم روستاي زيارت كه يك ابشار معروف داره توي راه اينبار الاغ ديديم و باز فرنيا خواست كه سوار بشه و الاغ را ناز كنه  از روستا تا ابشار...
4 شهريور 1391