پيشرفتهاي گل دختري مامان
عزيز دلم ميخوام از كارهاي جديدت برات بگم اما اينقدر پيشرفتهات زياد شده كه نميدونم از كجا بگم مثلا اگه بخوام كلمات جديدي كه ياد گرفتي را بگم كه بايد يك لغت نامه بنويسم چون ديگه تقريبا كامل حرف ميزني اما خوب خيلياش به زبان خودت است و فقط مامان ميدونه چي ميگي هرچيزي هم بگيم سريع تكرار ميكني
جديدا عاشق مامان شدي و همه كارهات را فقط مامان بايد انجام بده دستت را بگيره، كاغذ بيسكويت را باز كنه، اب بهت بده و.....
بعضي وقتها هم ميايي و ميگي دوست دارم وقتي ازت بپرسيم چيو دوست داري ميگي مامان دوست دارم عزيز دلم فدات بشم كه اينجور ابراز احساسات نشان ميدي بوس كردنت هم كه ماجرايي است
گاهي ميايي و همچين محكم مامان را بوس ميكني كه مامان دلش ضعف ميره و هركس ندونه فكر ميكنه مدت طولانيه كه از ماماني دور بودي كه اينجور سفت به ماماني ميچسبي و گاهي هم ميايي و توي بغل مامان ميشيني و صورتت را به صورتم نزديك ميكني يعني بوست كنم و ازم دور نمي شي يعني چندين و چندبار بايد بوس كنم تا بلاخره خودت راضي بشي و از بغلم بري
چيزي كه برام خيلي جالبه اينه كه از 1تا 10 را بلدي بشماري يعني يك عدد را من بگم عدد بعدي را شما ميگي ولي بعد 7را نميدوني و هشت را مامان ميگه و گل دختري 9و 10 را ميگه و با گفتن 10ده تا انگشتش را هم نشان ميده من كه يادت ندادم اما فكر كنم اينها را مربي مهد بهت ياد ميده يا شايد به بزرگترها كه ميگن شما هم ياد ميگيري
از اين كه چند نفره بازي كني لذت ميبري وقتي روي تابت ميشيني و عروسكت را هم باخودت ميبري با ذوق ميگي دوتايي يا وقتي من هم همراهت داخل خونه اسباب بازيت ميشم باز هم با ذوق و جيغ ميگي دوتايي
فقط براي يك عروسكت اسم گذاشتي انا البته از مهد كه پرسيديم گفتند يك دختر توي مهدتون هست به اسم انا كه خيلي دوستش داري ولي جالبه جديدا براي عروسك باب اسفنجي هم اسم گذاشتي آني شايد هم به گوش تو تلفظ باب اسفنجي مثل آني ميمونه نميدونم بهرحال كه واسه من خيلي جالبه
عاشق تلويزيوني و هر برنامه كودكي را با دقت نگاه ميكني اما از همه بيشتر موش و گربه را دوست داري و گاهي صداي خنده ات به كارهاي اين دوتا(تام و جري) بلند ميشه
ديروز رفتيم فروشگاه توي راه برگشت بهت گفتم دستت را از پنجره نيار بيرون خطرناكه ممكنه بخوره به ماشينها و زخمي بشه و خون بياد و زود گفتي ببيستان(بيمارستان) من و بابايي خنده مان گرفته بود گفتم بله انوقت بايد بريم بيمارستان
از انجايي كه بابايي زياد دارو مصرف ميكنه هر قرصي ببيني ميگي بابايي بخوره يك روز كه مامان سردرد داشت و ميخواستم مسكن بخورم ميگفتي نه دارو بابايي
وقتي صدات كنيم و بگي اره بهت ميگم بايد بگي بله اما شيطون بلاي مامان ميگه اره و هر چي اصرار كنم باز هم با خنده تكرار ميكني اره دقيقا ميفهمم داري سربه سر مامان نميگذاري