دوباره با عكس امدم
عاشق دخترم هستم با اين نوع خوابيدن و تلويزيون نگاه كردنش هميشه اينجوري جلوي تلويزيون ميخوابه
گل دختر خوشگل مامان با دهن سفيد از بستني و انا(عروسك مورد علاقه فرنيا) كه باهم تلويزيون نگاه ميكنن
يك روز كه خاله بزرگه خانه ما مهمان بود رفتيم سمت امامزاده داود اما از2-3كيلومتر به امامزاده ترافيك بود و ما مجبور شديم برگرديم وقتي راه افتاديم فرنيا خواب بود و توي راه بيدار شد اين عكس تازه از خواب بيدار شده بود
و توي اين عكس بيدار شده و مامان موهاش را شونه كرده و براش بسته
سالگرد ازدواج مامان و بابايي رفتيم يك رستوران توي جاده سولقان هفته قبل كه رفته بوديم امامزاده داود ديديمش و خوشمون امد و براي سالگرد ازدواج تصميم گرفتيم بريم انجا ساعت 1ظهر بود كه راه افتاديم و فرنيا باز هم خواب بود و با لباسهاي خانه امد بيرون اين عروسكي كه دستش است را چون باهاش بازي نميكرد بابايي گفت براي تزيين توي ماشين بگذاريم كه تا از خواب بيدار شد ان عروسك عزيز شد و ديگه نشد به دل بابايي جلوي ايينه اويزون بشه
تازه واسه عروسكش بالش هم داشت
بعد از ناهار وقتي داشتيم برميگشتيم بابايي به فرنيا گفت الكي بخند اين هم خنده الكي فرنيا گلي
رستورانه خوشگل بود فكر كنم مختص بچه ها ساخته شده بود اخه هم جاش اب بود كه از دم در تا داخل رستوران
اينجا دم در است فرنيا اروم ميرفت سراغ اب (با ديدن عكس فكر كنم متوجه نحوه راه رفتن فرنيا بشيد)
كنار با كه ميرسيد اب به هندوانه ها كه برخورد ميكرد مي پاشيد
فرنيا كه خيس ميشد بدو بدو فرار ميكرد و باز دوباره و چند باره تا بلاخره رضايت داد برگرديم
و اين هم عكس اخر كمي اتاق دختر را تغيير دكوراسيون داديم و از ان جابجايي و تغيير اين مهتابي اضطراري بي جا شد و دخترم باهاش بازي ميكرد و ميگفت كشتي است و عروسكاش را سوار ان ميكرد البته فقط قسمت كوچيكي از مهتابي پيداس