عكسهاي طلا خانمي 1
سه شنبه خانه خواهر زندايي كه زندايي را پاگشا كرده بودند دعوت بوديم چون دفعه اول بود ميرفتيم خانه آنها راه را بلد نبوديم ترسيديم ترافيك باشه و خيلي زود راه افتاديم و در نتيجه خيلي زود رسيديم در نتيجه رفتيم پارك نزديك خانه شون اين هم عكساش
اولين عكس العمل فرنيا در مقابل پارك
اين هم بقيه عكسها
فرنيا بعد از ماشين سواري ديگه هيچ بازي واسش جالب نبود اينجا از مرغ باغي (مرغابي) پياده شديم چشمش دنبال ماشين هاست
بعد هم رفتيم مهماني و فرنيا شام كنار دايي نشسته بود
چهار شنبه گذشته رفتيم عروسي اين هم فرنيا خانمي با شال ماماني
اينجا بغل عمو داوود نشسته فرنيا از سروصدا اصلا خوشش نمياد و تمام مدت عروسي يا پيش بابايي بود و بيشتر توي حياط تالار وقتي هم پيش ماماني بود توي بغل مامان و در واقع چسبيده به مامان فقط وقتي عروس ميرقصيد محو تماشاي عروس ميشد و اروم بغل ماماني مي نشست و تماشا ميكرد بغير از ان مثل كوالا به مامان چسبيده بود و زمان شام وقت بازي فرنيا ميشد چون موسيقي خاموش بود