فرنيافرنيا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره
وبلاگ فرشته كوچولووبلاگ فرشته كوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

فرشته کوچولو

عکس جدید

این هم عکسهای فرنیا با یک معذرت کوچولو که خیلی با تاخیر عکس میگذارم از جدید به قدیم این عکسها مال دیشب است رفتیم بیرون افطاری برگشتن رفتیم پارک عاشق این اسبه هستی و وقتی بری بشینی دیگه باگریه باید از انجا بیارمت   بعددیگه خواستی با بابایی بازی کنی نتیجه شد این عکسهای پایین این جا چشمت دوباره افتاد به اسبه  و حاضر نبودی توی تاب بشینی اینجا دیگه میخواستیم از پارک بیاییم خانه ...
10 مرداد 1391

اين هم فرنيا سنتور زن

5شنبه خانه عمو جواد بوديم اين تنها عمويي است كه خيلي واضح و قشنگ اسمش را ميگي اين عمو خيلي قشنگ سنتور ميزنه و اجازه داد فرنيا هم به سنتور دست بزنه و هنرنمايي كنه انجا كلي با پسرعمو (محمد بازي كردي) محمد برات با بالشهاي مبلها تونل درست كرد و شما از توي تونل رد  ميشدي و تونل را خراب ميكردي اينقدر هم با هيجان بازي ميكردي كه حواست نبود و به لبه مبلها برخورد كردي اما چون وسط بازي بود اصلا گريه نكردي با اينكه حسابي پيشونيت قرمز شده بود ديشب هم رفتيم شهروند بوستان انجا يك لباس را برداشته بودي و اينور و انور ميدويدي اجازه نميدادي ببينيم اندازه ات است يا نه و اخرش هم توي ان بدو بدو خوردي زمين خيلي درد ت امد و خيلي گريه كردي مامان ق...
31 تير 1391

چندتا عكس

اين عكس را روز تولد 20ماهگيت گرفتم اين عكس تار شده اما بايد ميگذاشتم تا بعدا كه بزرگ شدي ببيني چقدر بلا بودي اخه از كجا اينجا را پيدا كردي مگه توي سبد خريد جا نبود كه رفتي زيرش همه انجا به مامان گفتن خدا صبرت بده با اين دختر شيطون اما اين شيرينترين كاري است كه هفته گذشته انجام دادي نماز خواندن كه خيلي قشنگ ميگفتي الله اكبر اينقدر قشنگ گفتي كه پشت سرش بابايي گفت:الله نگهدارت باشه بابايي   ...
31 تير 1391

اتفاقهاي يكمي بد اين هفته

اول هفته گذشته مامان كه از مهد ميخواست تحويلت بگيره گفتن با يكي از بچه ها دعوا كردي و ان پسر كوچولو گازت گرفته بعد توي خانه داشتي با مامان بازي ميكردي از پشت سر مامان بدو بدو امدي كه محكم با صورت خوردي به كله مامان كه حسابي گريه كردي مامان را اينقدر ترسوندي اخه تا مامان نگاهت كرد ديد دهنت پر از خونه فكر كردم دندونات كنده شده بابايي خواب بود با جيغ مامان بابايي امد شما را گرفت و نگاه كرد ديد لبت است كه اينقدر خون امده و زود هم خوب شد بعد ماماني گفت بگذار از لبت كه زخم شده عكس بگيرم خودت امدي اينجوري روي پاي مامان خوابيدي و سرت رابردي عقب تا ازت عكس بگيرم نميدونم از كجا ميدونستي اينجوري بهتر ميشه زخم لبت رانشان داد!!!!!!!!!!!!! &nb...
31 تير 1391

امدم با يك عالمه عكس

سلام اول عكسهاي ان روز كه امدي سركار مامان و بعدش هم رفتيم پارك را برات ميگذارم اما چون عكسهاي پارك زياد است توي دو قسمت ميگذارمشون   شروع شد ليوانهاي شركت را تمام كردي از بس از دستگاه ابسرد كن ليوان برداشتي و بعد به گلدانها اب دادي و راهي سطل اشغالشون كردي از محل كار مامان كه امديم بيرون رفتيم پارك دوستاي مامان را ببينيم و بابايي امد دنبالت و توي مدتي كه مامان با دوستاش بود شما هم با بابايي بودي بعد بابا بردت باغ وحشي كه توي پارك بود دختر مامان با كيفي كه وسايلش را با خودش اورده بود و بابايي چون ميخواست از فرنيا عكس بگيره كيف را داده بود خود دختر طلا بگيره شايد هم بابايي تنبليش شده بود!!!!! ...
31 تير 1391

2تا عكس جامانده از واكسن 1.5سالگيت

اين دوتا عكس را تازه بابايي برام فرستاده اخه توي گوشي بابايي بود روزيه كه رفتيم واكسن زدي بعد از واكسن زدن عروسكهاي انجا را برداشتي بازي كردي بعد چند دقيقه اي كه انجا مانديم رضايت دادي عروسكها را پس دادي و برگشتيم خانه قربان گل دخترم برم كه خيلي طلا و خانمه ...
18 تير 1391