فرنيافرنيا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره
وبلاگ فرشته كوچولووبلاگ فرشته كوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

فرشته کوچولو

عكسهاي روز جمعه

فرنيا خانم ديگه اسباب بازيها واسش جالب نيست با وسايل خانه بازي ميكنه اما نميدونم چرا فرنيا دوست داره هرچيزي را با قاشق بخوره حتي چايي و اب قربون كتاب خوندنت برم در حال توضيح دادن كتابي كه خونده بود!!!! اينجا هم داره عكس بابايي را نگاه ميكنه و بعد هم بوسش كرد اما نتونستم از اين كارش عكس بگيرم اين عكسها هم مال روز جمعه است كه رفته بوديم خانه عزيز ميخواستم عوضش كنم كه ديگه برگرديم خانه اينقدر عميق خوابيده بود كه دلم نيامد تكانش بدم   ...
3 مهر 1391

عكسهاي طلا خانمي 1

سه شنبه خانه خواهر زندايي كه زندايي را پاگشا كرده بودند دعوت بوديم چون دفعه اول بود ميرفتيم خانه آنها راه را بلد نبوديم ترسيديم ترافيك باشه و خيلي زود راه افتاديم و در نتيجه خيلي زود رسيديم در نتيجه رفتيم پارك نزديك خانه شون اين هم عكساش اولين عكس العمل فرنيا در مقابل پارك اين هم بقيه عكسها فرنيا بعد از ماشين سواري ديگه هيچ بازي واسش جالب نبود اينجا از مرغ باغي (مرغابي) پياده شديم چشمش دنبال ماشين هاست بعد هم رفتيم مهماني و فرنيا شام كنار دايي نشسته بود چهار شنبه گذشته رفتيم عروسي  اين هم فرنيا خانمي با شال ماماني اينجا بغل عمو داوود نشسته فرنيا از سروصدا ا...
3 مهر 1391

دوباره با عكس امدم

عاشق دخترم هستم با اين نوع خوابيدن و تلويزيون نگاه كردنش هميشه اينجوري جلوي تلويزيون ميخوابه گل دختر خوشگل مامان با دهن سفيد از بستني و انا(عروسك مورد علاقه فرنيا) كه باهم تلويزيون نگاه ميكنن يك روز كه خاله بزرگه خانه ما مهمان بود رفتيم سمت امامزاده داود اما از2-3كيلومتر به امامزاده ترافيك بود و ما مجبور شديم برگرديم وقتي راه افتاديم فرنيا خواب بود و توي راه بيدار شد اين عكس تازه از خواب بيدار شده بود و توي اين عكس بيدار شده و مامان موهاش را شونه كرده و براش بسته سالگرد ازدواج مامان و بابايي رفتيم يك رستوران توي جاده سولقان هفته قبل كه رفته بوديم امامزاده داود ديديمش و خوشمون امد و براي سالگرد ازدواج تصميم گرفتيم ب...
25 شهريور 1391

اين هم عكسهاي ديروز

ديروز رفتيم خانه عزيز(مامان بابايي) و از فرصت خواب فرنيا استفاده كرديم و رفتيم باغ دوست بابايي با ديدن ميوه ها كلي غصه خوردم چرا گل دخترم را نياوردم خوب حالا يك كم ازت تعريف كنم حرف زدنت خيلي پيشرفت كرده جملات 2و 3كلمه اي ميگي مفهوم تر صحبت ميكني بدون اينكه چيزي را بهت ياد بديم خيلي كلمات را از شنيده هاي قبليت به زبان مياري مثلا عكسهاي مسافرت را كه ميبيني ميگي اچار(آبشار) خيلي خوب با عروسكاهات بازي ميكني توي مسافرت بخاطر تنها بودن و خستگي مامان وبابا ميشد كه 1ساعتي تنهايي بازي ميكردي مثلا يكبار كه فيلمش هم گرفتم  بخاري كنار اتاق براي تو شده بود دستگاه بستني سازي يك مخلوط مثلا درست ميكردي و ميخوردي وقتي ازت پرسيديم چي د...
4 شهريور 1391

مقصد دوم گرگان

بعد از بندر تركمن رفتيم گرگان كه چون تعطيلات بود گرگان هم تعطيل بود از تجربه اي كه توي بندر واسه پيدا كردن جا داشتيم اينجا اولين جايي را كه ديديم كرايه كرديم و اين خانه كثيف و ... باعث شد خيلي زود گرگان را ترك كنيم اين خانه راتوي بندر واسه فرنيا خريديم و توي بقيه راه شد وسيله بازي فرنيا اطراف گرگان جايي هست به اسم جنگل نهارخوران بسيار زيبا و سرسبز و خوش اب وهوا اين هم فرنيا توي پارك فرنيا به مرغابي ميگه مرغ باغي اين هم خانم طلاي مامان سوار مرغ باغي از نهارخوران رفتيم روستاي زيارت كه يك ابشار معروف داره توي راه اينبار الاغ ديديم و باز فرنيا خواست كه سوار بشه و الاغ را ناز كنه  از روستا تا ابشار...
4 شهريور 1391

بلاخره برگشت به خانه

ما برگشتن را انداختيم به 3شنبه تا به ترافيك برنخوريم اما عجب خيال باطلي خلاصه كه 7ساعت توي راه بوديم راهي كه هميشه 2ساعت طول ميكشه توي راه ميخواستيم نماز بخوانيم كه بابا و فرنيا از فرصت استفاده كردند چندتا بازي را امتحان كردند بخاطر ترافيك فرنيا حسابي توي ماشين كلافه بود و همش ميگفت پياده پياده هر چي بهش ميگفتم نميشه خوب طفلك قبول نميكرد و خسته شده بود يكدفعه نگاهش كردم ديدم اي واي لباسش را دراورده و داره با كلاه هاش بازي ميكنه آخيش بلاخره رسيديم خانه و اين روز چهارشنبه است كه مامان فرنيا را از مهد اورد خانه فرنيا از داخل خونه اش داره تلويزيون نگاه ميكنه ...
4 شهريور 1391

بلاخره عكسهاي درياي بابلسر

فرنيا اولش دريا را دوست نداشت و يكجورايي ميترسيد اما بعد.. خودتان با عكسها دنبال كنيد داره خوشش مياد ديگه نميشد از دريا دورش كرد بعد از اب بازي به بهانه اسب از دريا اورديمش بيرون ببينيد چه محكم زين اسب را گرفته ...
4 شهريور 1391

ساري

خوب بعدش رفتيم ساري اما از خود ساري عكسي نداريم اخه عصر رسيديم و استراحت كرديم و صبحش راه افتاديم سمت دريا يعني ساري واسه ما جاي خواب بود ولي از توي راه عكس داريم يك جنگل توي راه بود كه رستوران و وسيله بازي هم داشت و فرنيا فقط اين بازي را پسنديد رستوران توي ان جنگل كه خوبيش فضاي خنكش بود فقط بخاطر هواي خنك رفتيم انجا فكر كنيد ساعت 5عصر رفتيم نهار خورديم!!!!!! از ساري رفتيم سمت بابلسر چون گفته بودن درياي انجا خوبه و اين چندتا وسيله بازي جلوي يك رستوران توي راه بود يك سرسره خيلي كوچولو كه حتي براي فرنيا هم خيلي كوچيك بود نميدونم براي چه سني درست كرده بودند فرنيا اين سرسره بزرگه را دوست داشت ...
4 شهريور 1391