فرنيافرنيا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره
وبلاگ فرشته كوچولووبلاگ فرشته كوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

فرشته کوچولو

تولد سه سالگی وبلاگ فرنیا گلی

سلام امروز تولد وبلاگ فرنیا است سه سال است با این دفتر خاطرات زندگی میکنیم و نوشتن خود این وبلاگ هم خودش یک خاطره است خاطره یک عشق بزرگ، خاطره لطف و محبت بزرگ خدا به یک خانواده، و خاطره تمام ارزوهای یک مادر عزیز دلم امیدوارم روزی را ببینم که خودت در این وبلاگ مینویسی 2خرداد 1393 این پست تكميل شد اول فرنيا ميخواست كيك از بيرون بخريم بعد كه گفتم ميتونه خودش كيك را بپزه قبول كرد بشرطي كه كيك تولد بشه(يعني تزيين خامه اي داشته باشه)و من هم از فرصت استفاده كردم و يك كيك جديد را امتحان كردم  بعد از پخت كيك و زمان خواب ظهر فرنيا خامه اماده كردم و كيك را تزيين كردم فرنيا خيلي خوشش امد اما توي عكسها خوابال...
3 خرداد 1393

عكسهاي جا مانده از قبل

ان قطار فرنيا را كه ديديد سوارش بود حاالا اين هم هواپيما كه صندليها بالهاي هواپيما هستند و ان چهارپايه كوچيك كه روش يك اسباب بازيه زرد رنگه صندلي خلبان است حالا بقيه چيزها چيه نميدونم فقط به جزييات توجه كنيد همه چيز تزيين شده روي هر قسمتي كه گذاشته يك وسيله تزييني هم اضافه كرده ادامه دارد بقيه را هم ببينيد نقاشي فرنيا كه بعدش گفته بزنيم به ديوار : ادم، درخت، ابر و اسمان فكر نكنيد ابرش خط خطيه نه دوستان انها قطرات باران هستند و ابر سياهه چون ابرهاي سياه باران زا هستند( از اموزشهاي بابايي) يك روز داشت خمير بازي ميكرد و بعد ديدم اين چيزها را از روي سفره خمير بازيش درست كرده حلزون، خورشيد، و هواپيما و پرنده ...
3 خرداد 1393

عكسهاي يك روز تفريح كنار درياچه شهدا چيتگر

يك روز با فرنيا و بابايي رفتيم درياچه شهدا يا همان درياچه چيتگر نميدونم دقيقا اسم پاركش چيه اما مهم اينه كه فرنيا حسابي انجا كيف كرد و آب بازي هم كه حسابي بهش چسبيد ادامه عكسها را ببينيد اين اسب سواري خيلي جالب بود ما وقتي رفتيم نميدونستيم اينقدر فرنيابازي ميكنه و شام هم بيرون ميخوريم كه پول نقدمون كم ميشه و دقيقا همان موقع هم دستگاههاي ATM قطع ميشن و نتيج اينكه نشد سوار كالسكه بشيم اما فرنيا كه داشت اصرار ميكرد سوار كالسكه بشيم اقايي كه كالسكه را ميراند گفت اگه اجازه بديد دخترتون را توي بغل خودم ببرم و اين شد كه من و بابايي كنار ايستاديم و فرنيا با اقاي كالسكه چي يكدوري توي محوطه زدند ...
3 خرداد 1393

مسافرت 2 و دراصل ديدار يك دوست عزيز

اين پست مربوط به مسافرت است اما ..... مخصوص دوست خوبم مامان ايلاست بله ما تبريز به ديدار يك دوست وبلاگي رفتيم ايلا خانم http://princess_ayla.niniweblog.com/ از خود تهران كه راه افتاديم به فرنيا گفته بودم كه ميريم يك دوست خوب را ببينيم و فرنيا تمام طول سفر عجله داشت بريم ببينيمش و ديديد كه توي مسير تا يك جا ايستاديم رفت و واسه ايلا گل چيده بود خيلي خوش گذشت و از لحظه اي كه ديدمشون يك حس صميميت داشتم انگار خيلي وقته از نزديك دوست بوديم و اصلا حس ديدار اول و نداشتم هم خود ايلا خانم كه اولش يك كم خجالتي بود و هم بابا و مامان گل ايلا خانم كه كلي بهشون زحمت داديم وقتي به فرنيا پيشنهاد رقص شد سريع درخواست رقص كرد و ايلايي با سخاو...
28 ارديبهشت 1393

مسافرت

ما چند روز تعطيلي رفته بودم مسافرت كجا؟ تبريز و اين مسافرت خيلي خوش گذشت يواش يواش متوجه ميشدي چرا خيلي اين سفر خاص بود شروع حركت فرنيا عاشق اينه كه كنار پنجره موهاش را باد ببره و ان گلهاي توي دستش كنار جاده ايستاديم و چيده واسه يك قرار ملاقات كسي كه قرار بود توي تبريز ببينيمش و فرنيا عجله داشت برسيم پيششون توي هتل فرنيا كتاب نقشه راهها را گرفته بود دستش و ازم ميخواست اسم هتلها را بخوانم و تعداد ستاره ها را هم كنار اسمها ميديد حالا گير داده بودبريم هتل مرواريد يك ستاره حالا هرچي ميگيم بدرد نميخوره گوش نميداد بلاخره هم به هتل سينا راضي شد چون مثل اسم داداش سينا بود چهار سال پيش وقتي براي اولين بار امديم تبريز توي همين هتل...
28 ارديبهشت 1393

عكسهاي فرنيا

يك بار كه رفته بوديم خانه عزيز فرنيا هوس ديدن بع بعي كرد واي كه چقدر اصرار ميكرديكي با خوديم بياريم خانه يك كوچولوي كوچولوش را اين هم فرنيا و پس زمينه الاغه فرنيا اين دختر عموش را خيلي دوست داره و هر بار بريم خانه عزيز ميپرسه مليسا نمياد؟ و خوشبختانه اين بار امده بودند و كلي دخترم سورپرايز شد ببينيد فرنيا چه بازيهايي ميكنه ميگه من الان سوار قطار شدم حالا فكر كنيد من بيچاره چجوري فرنيا را انجا گذاشتم ...
14 ارديبهشت 1393

فرنيا امروز پيش مامان است

دختر قشنگم الان جلوي من روي صندلي شركت خوابت برده و من دارم برات مينويسم عزيزم از ديروز چشم راستت قي ميكنه و امروز صبح از شدت قي باز نميشد و مژه هات بهم چسبيده بود با كمك پنبه مرطوب چشمات را باز كردم بعد خواستم ببرمت مهد اما ديدم بايد قطره توي چشمت بريزم و ميترسم براي اينكار توي مهد اذيت بشي واسه همين اوردمت سركار(شنبه 13ارديبهشت) قربون دخترم برم كه خيلي خانومه ديشب باورم نميشد براي اولين بار قطره ريختم توي چشمت و خيلي خوب همكاري كردي و اصلا هم گريه نكردي تازه چشمت را با چايي شستم و امروز كه امدي سركار مامان به همكارم گفتي خانم مامانم ديروز به چشمم چايي داد چشمم چايي خورد و بعدش خنديدي ادامه مطلب يادتون نره   ...
14 ارديبهشت 1393

دلفيناريوم برج ميلاد

سلام به همه دوستان امروز اول عكسها را ميگذارم بعد كمي از فرنيا و شيرين زبانيهاش تعريف ميكنم هفته گذشته رفتيم دلفيناريوم برج ميلاد كه هيچ دلفيني نداره و با شيرهاي دريايي نمايش ميدادند و صد البته كه فرنيا حسابي ذوق زده شد و لذت برد   برنامه قرار بود از ساعت 6شروع بشه و ما واسه اينكه رديف جلو بشينيم ساعت 5.30رفتيم و چون افتاب بود اول رفتيم سايه نشستيم بعد كلي جابجا شديم بعد كه همه جاها پرشد افتاب هم رفت و ما جاي خوبي واسه نشستن نداشتيم يواش يواش هوا سرد شد و من خدا را شكر كردم كه باخودم ژاكت براي فرنيا برداشته بودم وگرنه بايد وسط برنامه برميگشتيم برنامه با تاخير نيم ساعته شروع شد و توي اين مدت كلي فرنيابدو بدو ...
10 ارديبهشت 1393

بقيه پست بالايي

ادامه پست بالايي خسته كه نشديد 4شنبه عصر شيريني پزون داشتيم من و فرنيا و هليا و اين هم نتيجه كارهامون بسيار خوشمزه و خوشگل و خيلي هم راحت بود و الان بعد از چند روز هنوز بافت نرمش را از دست نداده يعني باز هم ميدرستيم قبل از پخت بعد از پخت اين هم فنچ هاي فرنيا كه مرتب تخم ميگذارند اما دريغ از يك جوجه فكر كنم آقاي فنچ عقيم است بنظرتون چيكارشون كنيم بچه دار شن؟   بچه ها داشتند بازي ميكردند بعد ديدم صداشون نمياد رفتم ميبينم مثلا دارند من را گول ميزنند كه خوابمان برده من هم گول خوردم ازشون عكس گرفتم بعد كه از اتاق رفتم بيرون كلي ذوق زده بودند كه تونستن منو گول بزنند 5شنبه با فرنيا رفتيم بيرون اين صندلي سبز ر...
31 فروردين 1393