عكسهاي جا مانده از قبل
ان قطار فرنيا را كه ديديد سوارش بود حاالا اين هم هواپيما كه صندليها بالهاي هواپيما هستند و ان چهارپايه كوچيك كه روش يك اسباب بازيه زرد رنگه صندلي خلبان است حالا بقيه چيزها چيه نميدونم فقط به جزييات توجه كنيد همه چيز تزيين شده روي هر قسمتي كه گذاشته يك وسيله تزييني هم اضافه كرده
ادامه دارد بقيه را هم ببينيد
نقاشي فرنيا كه بعدش گفته بزنيم به ديوار : ادم، درخت، ابر و اسمان فكر نكنيد ابرش خط خطيه نه دوستان انها قطرات باران هستند و ابر سياهه چون ابرهاي سياه باران زا هستند( از اموزشهاي بابايي)
يك روز داشت خمير بازي ميكرد و بعد ديدم اين چيزها را از روي سفره خمير بازيش درست كرده حلزون، خورشيد، و هواپيما و پرنده
يكخورده سخته برام يادم بياد كدام هواپيما بود كدام پرنده؟
روزي كه فرنيا مريض بود و هيچي نميخورد و فقط كمي شير ميخورد كه ان هم اين مدلي
يادتونه كه من يك روز توي خانه موندم تا از فرنيا مراقبت كنم فرداش باباش موند اين هم عكسهاي روز مراقبت بابايي از فرنيا
فرنيا حال نداشته بره بيرون بابايي با توپ بزرگ گولش ميزنه حالا جالبه چطوري توپ را توي ماشين جا دادند و ديگه اينكه نميدونم متر را چرا ديگه بردن بيرون؟
باز هم ميلي به غذا نداشتن و استفاده از شيشه شير
خلاصه ان روز پاركي توي منطقه ما نبوده كه بابايي با فرنيا انجا نرفته باشن و ان هم با وضع لباسهاي فرنيا
الهي مامان فدات بشه كه بيحالي توي صورتت پيداست
روز دوشنبه عصر حال فرنيا بهتر شد و بعد يكدفعه ديدم خانم رفته سر يخچال ببينيد كجا مچش را گرفتم امان از اين بچه ها كه تا كمي حالشون خوب ميشه اولين چيزي كه ميخوان بستني است
يك روز كه بابايي از سركار امد يك عالمه گل براي فرنيا از شركتشون چيده بود و اورده بود بعد فرنيا ميگه مامان بابا كار بدي كرده گلها را چيده ميگم گلهايي را چيده كه ديگه داشتند خراب ميشدند فرنيا هم گفت يعني گل خراب واسه من چيده گلهايي كه بدرد نميخوردند
و دراخر عكس عاشقانه پدر و دختري