فرنيافرنيا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره
وبلاگ فرشته كوچولووبلاگ فرشته كوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

فرشته کوچولو

مسافرت 2 و دراصل ديدار يك دوست عزيز

1393/2/28 13:14
نویسنده : مامانی
966 بازدید
اشتراک گذاری

اين پست مربوط به مسافرت است اما .....

آيلا

مخصوص دوست خوبم مامان ايلاست بله ما تبريز به ديدار يك دوست وبلاگي رفتيم ايلا خانم http://princess_ayla.niniweblog.com/

از خود تهران كه راه افتاديم به فرنيا گفته بودم كه ميريم يك دوست خوب را ببينيم و فرنيا تمام طول سفر عجله داشت بريم ببينيمش و ديديد كه توي مسير تا يك جا ايستاديم رفت و واسه ايلا گل چيده بودمحبت

خيلي خوش گذشت و از لحظه اي كه ديدمشون يك حس صميميت داشتم انگار خيلي وقته از نزديك دوست بوديم و اصلا حس ديدار اول و نداشتم هم خود ايلا خانم كه اولش يك كم خجالتي بود و هم بابا و مامان گل ايلا خانم كه كلي بهشون زحمت داديم خجالت

وقتي به فرنيا پيشنهاد رقص شد سريع درخواست رقص كرد و ايلايي با سخاوت تمام دامنش را براي فرنيا اورد و فرنيا با گيره هايي كه هديه گرفته بود خواست مامان ايلا موهاش را دوگوشي ببنده

خانه ايلا

روي توپها نشسته بودند كه فرنيا گفت ما مرغ شديم اين هم تخم هامون است نشسته ايم روشون جوجه بشنخندونک

خانه ايلا

اين هم دوتا پدر مهربون اما ايلا خانم حاضر نشد عكس بگيرهغمگین

باباها

بعد از شام دوتا وروجك حسابي با هم شيطوني كردند و رقصيدن و مامان آيلايي تعارف  كردند شب پيششون بمانيم  هم بخاطر صميميتي كه حس ميكردم هم بخاطر بازي بچه ها كه تازه شيطونيشون گل كرده بود قبول كرديم ومونديم (همين جاست كه ميگم انگار مدتها بود از نزديك ميشناختمشون و اصلا حس ديدار اول را نداشتم زود با يك تعارف كنگر خورديم لنگر انداختيمخندونک) اصلا دلم نميامد به بچه ها بگم برن بخوابن آيلا خيلي زود رفت پيش مامانش اما فرنيا همش ميخواست آيلا پيشش بخوابه يا  بره پيش آيلا

صبح هم كه مامان و باباي ايلا ميخواستن برن سركار و بخاطر مابراي اماده كردن صبحانه كلي به زحمت افتادن

اما بايد حسم را موقع صبحانه بگم من تاحالا لبنيات محلي نميخوردم و دوست ندارم اخه به نظرم بو ميده اما بخاطر تعارف  و اينكه همسرم به شيرحساسيت داره و نميتونه بخوره نخواستم من هم نه بگم و خوردم نميدونم چرا ان شير اينقدر خوشمزه بود اينقدر كه باز هم يك ليوان ديگه ريختم و خوردم و براي فرنيا هم كه خواب بود برداشتم همينطور در مورد كره و عسل و .... دستشون درد نكنه فكر كنم توي شير تمام محبت و مهربانيشون را ريخته بودندمحبت

صبحانه 

صبح هم راهي خوي شديم

در مسير خوي

مقبره شمس تبريزي

(چرا اين عكسها اينقدر سفيد افتاده غمگینسوال)

شمس تبريزي

اين صندليهاي سيبي توي خوي زياد بود و فرنيا عاشقشون بود

صندلي سيبي

صندلي سيبي

اين هم يك كليسا در خوي كه فرنيا از محرابش ميترسيد داره دست منو ميكشه اصلا انطرف نرويم

كليساي قديمي

اين هم يك خانه قديمي كه تبديل به موزه شده بود و فرنيا با شكلاتي كه از مسئول انجا هديه گرفته بود

خانه قديمي

اين هم يك امامزاده بود كه يك عالمه قفل بهش بود و اينجا بابايي داشت براي فرنيا علت قفل را توضيح ميداد و فرنيا گفته بود حتما قفل كوچيكها مال بچه هاست كه آرزو دارن

امامزاده

اينقدر دوست دارم وقتهايي كه بچه ها را با اين قيافه اي متفكر ميبينم بدونم به چي فكر ميكنند وتوضيحات ما چقدر براشون قابل فهم بوده؟ببينيد با چه حالتي نگاه ميكنهبوس

امامزاده

بعد از خوي رفتيم سلماس و  انجا فرنيا براي نهار درخواست ماهي كرد بالاخره براش رستوران پيد ا كرديم و به پيشنهاد من رفتيم يك پارك كه ايكاش همچين پيشنهادي نميدادم با ذوق و شوق داشت ميدويد داخل پارك كه با صورت خورد زمين و جيغش بلند شد دويدم و ديدم دهنش پر از خونه نميدونيد همش چند دقيقه طول كشيد تا فهميدم اتفاق وحشتناكي نيافتاده و فقط لبهاش و صورتش زخم شده اما همان چند دقيقه دنيا روي سرم خراب شد و توي همان لحظات فكر ميكردم چي ميكشه مادري كه بچه اش يك مشكل سخت داره باور كنيد توي ان لحظات ميدونستم و تنهاترسم اين بود كه ممكنه دندونهاي فرنيا صدمه ديده باشه اما براي من بزرگترين و سخت ترين غم عالم بود و فكر ميكردم خدا صبر به مادري بده كه بچه اش بيماري سختي داره انشالله خدا به همه بچه ها سلامتي بده و خدا به هركي بچه عنايت ديگه ازش نگيره فرشته

دختر قشنگم بعد از خوردن زمين مدتي ترسيده بود و خوابيده بود اما يواش يواش اروم شد و خنديد و بازي وشيطنت را از سر شروع كرد دهن زخمي اش توي عكس پيداست

سلماس

وسايل بازي

فرنيا از سايز بزرگ قوري تعجب كرده بود و اصلا نميتونست سرو ته قوري را درك كنهگیج

قوري بزرگ

در مسير اروميه

در مسير برگشت

وقتي رسيديم اروميه فرنيا حسابي از ماشين سواري خسته بود و حاضر نشد بياد بيرون و من و ايشون توي هتل مونديم و بابايي رفت اروميه گردي

اين هم كليساي ننه مريم

كليساي ننه مريم

توي هتل فرنيا فروشنده بازي ميكرد( فكر كنم ازبس بچه ام اين مدت بازار ديده بود) ميدونيد اول تمام گيره هاش رابه ما فروخت بعد دوباره با پولهايي كه از ما گرفته بود دوباره گيره هاش را پس گرفتزبان

هتل

بلاخره مسير برگشت به تهران از پل درياچه اروميه

برگشت به تهران

درياچه خشك شده اروميه

درياچه اروميه

از تبريز كه راه ميافتيم تا مسافت زيادي اصلا هيچ پمپ بنزيني نيست و يكجورايي خسته و تشنه ميرسيم به يك پمپ بنزين و مجتمع خدماتي و انجا بود كه فرنيا كه گرمش شدهبود هم نوشابه بابايي را خورد هم بستني (ميدونيد كه من بيچاره بايد بستني فرنيا را بخورم و ايشون فقط خودش را كثيف كرد)هم ابميوه خودشزبان

فرنيا گلي

و تقريبا انتهاي مسير رستوراني قبل از عوارضي زنجان قزوين و فقط و فقط بخاطر اين عروسك دانل رفتيم انجا نهار خورديمخندونک بعد از عكس گرفتن بدو بدو امده پيش من ميگه: مامان دانلش الكي بود يك اقايي توش بودخنده

فرنيا و دانل

دخترم از احساسات زيادي داره ماماني را خفه ميكنه

دارم مامان را خفه ميكنم

نهايت لذت و شادي

بعد از نهار ديگه بابايي كم اورده بود و در بيشتر مجتمع هاي خدماتي رفاهي ميايستاديم

توي يك مجتمع خدماتي رفاهي ديگه

اتوبان كرج تهران دقيقا خروجي آزادگان فرنيا خانم ج ي ش داشتند و وقتي ايستاديم گفت ميخواد بره پيش فرفره ها كارش را بكنهخندونک

اتوبان ازادگان

پسندها (8)

نظرات (14)

مامان النا
28 اردیبهشت 93 13:23
آخی عزیزم خدا بد نده.خوب شده حالا زخمهای صورتت؟ پس دیگه حسابی اون قسمت از اتوبان سرسبز میشه.
مامانی
پاسخ
بله خداراشكر بهتره زخمها داره كم كم خوب ميشه خنده]واي بايد بريم سربزنيم ببينم چه گلستاني انجا درست شده[
مامان شینا
29 اردیبهشت 93 10:27
همیشه به سفر دختر ناز
مامانی
پاسخ
ممنون دوست خوب متاسفانه ادرسي كه گذاشتيد كار نميكنه نتونستم بيام پيشتون
مامان آیلا
29 اردیبهشت 93 10:58
آفرین به مامانی زرنگ من هنوز نتونستم عکسها رو جمع و جور کنم . واقعا شب به یاد موندنی بود خیلی خیلی به من چسبید مثل اینکه سالها بود می شناختمتون . به خاطر تمام کوتاههی پوزش می خوام ان شا اله تو سفر های بعدی بیشتر و بهتر در خدمت باشیم . خدا رحم کرده به گل گلی خاله . بله دیگه حالا کنار فرفره ها خو مامانی می گفتین که لبنیات محلی نمی خورید باز منتظریم
مامانی
پاسخ
خواهش ميكنم انشالله زود به زود ببينيمتون همسرتون ميگفت زياد تهران مياييد خدا خيلي بهش رحم كرد من كه همش نگران دندونش بودم اما خدا را شكر الان خوبه من كه گفتم خيلي خوشمزه بود باور كنيد توي ماشين نصف شيري كه براي فرنيا برداشتم خودم خوردم
مامان پریسا
29 اردیبهشت 93 17:33
خیلی زیب و به یاد ماندنی بوده. خدا رو شکر که به خیر گذشته ایشالله همیشه به سفر با دل خوش
مامانی
پاسخ
مثل اولين برخورد باشما ممنون همينطور شما
مامان نیلو
29 اردیبهشت 93 19:03
خوش بحالتون! حسابی بهتون خوش گذشته درسته؟ماهم میخوایم بریم مسافرت ولی فعلا همسرم درگیر کارهای مربوط به شرکتشونه...من دلم مسافرت میخواد کاش زودتر کاراش تموم بشه ماهم بریم یه جایی
مامانی
پاسخ
انشالله زود زود فرصت پيش مياد اما بد نيست يك قرار باهم بگذاريم حالا كه به هم نزديكيم بتونيم همديگه را ببينيم
مامان فتانه
29 اردیبهشت 93 23:01
همیشه به گشت و گذار معلومه به این دو دوست وبلاگی خوش گذشته ...چه جاهای قشنگی رفتین...الهی زمین خوردی منم خیلی ناراحت میشم وقتی ایلین چیزی میشه میگم انشالله هیچ بچه ای مریض نشه خیلی سخته ...
مامانی
پاسخ
ممنون خداهمه بچه ها را در پناه خودش بگيره
آدرینا
30 اردیبهشت 93 9:56
ای جونم همیشه به گردش عزیزم. فرنیای قشنگمو ببوس
مامانی
پاسخ
ممنون حتما
❀مامان علی خوشتیپ❀
30 اردیبهشت 93 15:01
به به دیدار با یه دوست خوب وبلاگی
مامانی
پاسخ
بله واقعا لذت بخش بود مثل ديدار شما و ديگر دوستان در اهواز
❀مامان علی خوشتیپ❀
30 اردیبهشت 93 15:02
دوستیهاتون مستدام...تبریزی ها همه مهمان نواز و کدبانوان دلم از لبنیاتا خواست
مامانی
پاسخ
واي نه اخه اگه شما هوس چيزي كنيد من چجوري به دستتون برسونم
❀مامان علی خوشتیپ❀
30 اردیبهشت 93 15:03
چه جاها و عکسهای قشنگی الهی ...از قیافه فرنیا گلی کنجکاوی و شیطنت میباره...عاشق دخترای اینجوریم
مامانی
پاسخ
ممنونم پس انشالله يك دختر گيرتون بياد و مطمئنم شيطون ميشه و شجاع مثل خودتون
مامان نیلو
30 اردیبهشت 93 15:35
سلام نه دیگه ماه به ماه نمیذارم هر وقت که بتونم پست میذارم ولی نیلو اینجوری نیست با زور باید لپ تاپو خاموش کنم که بلند بشهکاش مثل فرنیا بود تا میگفتم بازی بسه گوش میکرد
مامانی
پاسخ
فرنيا هم فعلا گوش ميده اميدوارم تا بزرگ بشه همينجوري حرف گوش كن بمونه
مریم مامان بهار
1 خرداد 93 0:14
دیدن یه دوست مجازی که مدت هاست باهاش حرف میزنی واقعا لذت بخشه انگار واقعا مدت هاست هم رو میبینید همیشه به سفر فرنیا جون
مامانی
پاسخ
بله كاملا درست است
مامان شینا
2 خرداد 93 11:45
فاطمه
2 خرداد 93 21:06
سر راهتون یه سر هم به ما می زدید.امیدوارم ما هم یه بار از نزدیک همدیگه را ملاقات کنیم
مامانی
پاسخ
اتفاقا خيلي به فكرتون بودم اما ديدم اگه وارد زنجان بشيم خيلي طول ميكشه و نگران ترافيك كرج تهران بوديم