تولد فرنیا خانم مبارک
سلام کوچولوی ناز خاله. وبلاگت رو دیدم و حرفای مامانی و بابایی رو خوندم منم ذوق زده شدم. یاد اون روزهای اول افتادم که چقدر برات ترسیدیم. بابت اینکه با اولین شیر حالت بد شد و تو رو بردن و تا چند روز بهمون ندادن. مامانی رو که دیگه کسی نمیتونست آروم کنه. منم که بیمارستان بودم و همون اول خودم بغلت کردم، و چقدر هم ذوق میکردم. روز عرفه به دنیا اومدی و من توی بیمارستان بودم و دعای عرفه هم از تلویزیون اتاق پخش میشد. خوشحال بودیم از این هدیه آسمانی. بیشتر از هرچیزی برات آرزوی سلامتی میکنم خانم گل ما. امروز رفتم لباست رو از خیاط که دوستم بود گرفتم... به نظر من که لباس قشنگی شده... باید تنت کنیم انشالا که اندازه باشه... ...
نویسنده :
مامانی
20:34