فرنيافرنيا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره
وبلاگ فرشته كوچولووبلاگ فرشته كوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

فرشته کوچولو

باز برگشتم

1390/8/22 8:48
نویسنده : مامانی
417 بازدید
اشتراک گذاری

گل مامان سلام از روز يكشنبه كه عكسهات را توي سايتت گذاشتم تا امروز خيلي نگرانم كردي حالا ميگم چرا

از روز دوشنبه خانم طلاي ما مريض شده بودو از سه شنبه بيمارستان بستري شد اسهال و استفراغ حتي اب هم توي شكمت بند نميشد توي ان برف و سرما از اين دكتر به ان بيمارستان تا بالاخره مجبور شديم بستريت كنيم وقتي داشتند ازت رگ ميگرفتند واسه سرم چقدر گريه كردي و من و بابايي هم پشت  در اتاق گريه كرديم دختر گل  مامان كه اصلا غريبي كردن بلد نيست و بغل همه ميره با چه ذوقي رفت بغل پرستار و بعد از رگ گيري ديگه وقتي پرستار ميامد طرفش جيغ ميزد چقدر سخت بود ديدن گل مامان با سرم توي  دستش كه همش ميخواست از دستش بكشدش بيرون و مامان بايد مواظب بود كه اين اتفاق نيفته هر سه ساعت ميامدن و تبت را اندازه ميگرفتن و با وجودي كه خواب بودي ميترسيدي و روي گوشهات را ميگرفتي

روز دوم بيمارستان خانم گلم اجازه نداشت غذا بخوره اما وقت نهار كه بچه ها و  حتي خود مامان ميخواست غذا بخوره تو چقدر گريه كردي از يك طرف مامان خوشحال بود چون اشتهات را بدست اورده بودي و از طرف ديگه ناراحت چون اجازه نداشت بهت غذا بده بعد از اينكه دكتر اجازه غذا خوردن داد فقط بايد 5قاشق مرباخوري سوپ ميخوردي نه بيشتر و مامان هم مجبور بود واسه اينكه غذا خوردنت زود تمام نشه اين 5قاشق را يكذره يك ذره بهت بده بخوري و بين هر نوك قاشق سوپي كه ميدادم بهت تو گريه ميكردي و نق ميزدي بعد از اين وعده كه غذا خوردي و معده ات قبولش كرد اين بار نوبت شير خشك بود شب تا دير وقت بيدار بودي و شير ميخواستي اخه عادت كردي شبها يك شيشه مي خوري و ميخوابي اما باز هم بيمارستان اجازه نميداد مامان هم كه 2شب بود نخوابيده بود چشماش از بيخوابي باز نميشد و توي بيمارستان هم شب اخر اتاقمان را عوض كرده بودند و توي اتاق معمولي بوديم يعني تخت بچه نداشت و مامان نگران بود نكنه يكدفعه خوابش ببره و گل دختري از تخت بيفته پايين

خلاصه كه از بيمارستان مرخص شديم و مشكلاتت هم حل شد اما به محض اينكه پامون را به خانه گذاشتيم دوباره اسهال شروع شد مامان ديگه نميدونست چيكار كنه از داروخانه دارو گرفتيم و گفتيم صبر ميكنيم خدا را شكر اوضاعت بهتر شد و واسه اينكه حالت خوب خوب بشه  گفتيم مدتي نري مهد و واسه همين از زن عمو خواهش كرديم بياد پيشمون تا هم مواظبت باشه هم تو با مليسا بازي كني و سرحال بيايي و مامان هم بتونه بره سركار

خوب اوضاع خوب بود كه ديروز عصر از بيمارستان تماس گرفتند دوباره بياييد فرنيا را بستري كنيد ازمايش كشت خونش يك عفونت را نشان ميده تا ازمايش راگرفتيم و برديم پيش يك دكتر عفوني مامان و بابا فكر كنم از استرس10 سال از عمرشون كم شد  تا خانم دكتر مهربان كفتند فرنيا خانم سالمه اگه عفونت خوني داشت كه سرحال نبود و نميتونست بازي كنه بايد تب هم داشته باشه و كلي علائم ديگه كه نداره ولي براي اطمينان بيشتر يكبار ديگه ازمايش را تكرار كنيد

مامان فعلا كمي خيالش راحت شده ايشالله كه اين ازمايش دوباره حرفهاي خانم دكتر مهربان را تاييد كنه

عزيز مامان دوست دارم ايشالله هميشه همه بچه هاي كوچولو سلامت باشند و گل مامان هم يكي از اون بچه  هاي سالم  باشه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان گیلاس
22 آبان 90 9:40
سلام ممنون که به ما سر زدین انشاله تولد فرنیا جون عروس گلم. امیدوارم که هر چه زودتر خوب خوب بشه.از طرف من عروسم رو ببوسید