علت تاخير نوشتن
عزيز مامان سلام اين روزها روزهاي خوبي نيست با اينكه بابابزرگ و مامان بزرگ و خاله و دايي پيشمون بودند اخه عموي مامان رفته پيش خدا
عمو يوسف خيلي مهربان بود و خيلي اهل شوخي بابا هم اين عمو راخيلي دوست داشت مامان اين مدت بخاطر غمي كه داشت نميتونست برات بنويسه حالا هم خيلي دلش نميخواست بياد بنويسه اما گفت بنويسه كه بدوني مامان هنوز مثل قبل خيلي دوستت داره و تاخير در نوشتن بخاطر چي بوده
نميتونستم بيام از شيرينكاريهات بگم، نمي تونستم بيام از شاديها حرف بزنم چون دلم سنگيني غم را حس ميكرد رفتن عمو خيلي ناباورانه و ناگهاني بود هنوز وقتي عكسش را مي بينم نميتونم فكر كنم چطور ممكنه ديگه نبينمش وقتي ميرفتيم بيرون تنها جايي كه ميشد بدون دعوت و سرزده رفت خانه عمو بود وقتي حوصله مان سر ميرفت جايي كه ميشد زنگ زد و با شنيدن چند كلمه شاد بشيم خانه عمو بود
عزيز مامان وقتي دلم اروم گرفت ميام و دوباره برات مينويسم