من ميتونم راه برم
سلام گل مامان
امروز مامان اول از همه از راه رفتنت مينويسه اخه خيلي ذوق كرده كه دخترنازش ديگه داره حسابي بزرگ ميشه
تا حالا راه ميرفتي اما همش دو سه قدم و خيلي هم مي ترسيدي اما ديشب ديگه كامل راه رفتن را ياد گرفتي كلي هم از اين موضوع خوشحال بودي و هي بين من و بابايي رفت و امد ميكردي ديروز 11ماه و 4روزت بود عزيزدلم
ديروز اول از همه ساعت ده رفتيم عكاسي تا عكسهاي يازده ماهگيت را بگيريم اينقدر بداخلاق بودي كه نتونستيم عكس خوبي از ت بگيريم عزيزم به مامان قول بده واسه تولدت دختر خوبي بشي ها ان موقع ديگه 2-3تا عكس نيست با مامان و بابا هم ميخواي عكس بگيري بايد خوش اخلاق باشي و قشنگ بخندي
بعدش رفتيم نمايشگاه انار بجز چندتا غرفه انارفروشي ديگه هيچ ربطي به انار نداشت اما يك فايده داشت ان هم اينكه خانم مامان كه از صبح چيزي نميخورد كامل سوپش را خورد و بعد بازهم گرسنه بود و بيشتر فرني راهم خورد مامان كه كلي ذوق كرد توي ان سرما نشسته بوديم و فرنيا خانم با ژاكت و كلاه و پتويي كه روي پاهاش بود سوپش را با خيال راحت ميخورد اصلا هم نگران نبود كه بابايي سرما خورده و توي ان هواي سرد نبايد زياد بمونه ولي ماماني دستت درد نكنه خيلي مامان را خوشحال كردي اخه مامان نگران بود نكنه چيزيت شده كه اشتهات را از دست دادي
بعدش هم شب كه راه رفتنت را ديديم و خيلي خوشحال شديم
دختر گل مامان ديگه چندروزي است كه شبها تا صبح ميخوابه و بيدار نميشه اوائل مامان خيلي ميترسيد كه نكنه اتفاقي بيفته و مامان چون خوابه نفهمه اما ديگه مامان هم خيالش راحت شده كه بزرگ شدي كه ميتوني شب را كامل بخوابي