يك عالمه تعريف، يك عالمه عكس
سلام امروز يك عالمه حرف براي گفتن دارم ديروز و ديشب اينقدر شيرين كاري كردي كه مامان برات خيلي بنويسه
اول از همه يك شكايت دارم اخه ماماني ني ني ها بايد ساعت 9-10شب بخوابند چراتو تا 12:30هر شب بيدار ميموني مگه قرارداد بستي تا 12:30نشده خوابت نبره ديشب رفتيم بيرون واسه خريد و تو خيلي خسته شدي وقتي رسيديم خانه زود بهت فرني دادم تا بخوابي ساعت 11هم شير خوردي و خوابيدي اما مثل اينكه يادت امد هنوز نصف شب نشده واسه همين 10دقيقه بعدش بيدار شدي و بازي كردي 12 كه شد دوباره خميازه هات شروع شد و 12:30 مامان گذاشتت توي تخت اين شب سوم است كه تا نصف شب بيداري گل مامان اما خوبيش اينه كه تا صبح بيدار نميشي يعني داري بزرگ ميشي كه ميتوني چندساعت پشت سرهم بخوابي
گفتم كه ديشب رفته بوديم خريد واسه پسرخاله ها هم چندتا تكپوش خريديم بعد از اينكه امديم خانه و خوب نگاهشون كرديم مامان امد لباسها را جمع كنه هر لباسي را كه مامان تا ميكرد و ميرفت سراغ بعدي خانم خانما ميامد لباس تا شده را باز ميكرد هر چي هم مامان لباسها را ازت ميگرفت يكطرف ديگه ميگذاشت سريع ميرفتي و تا مامان حواسش نبود دوباره لباسها برميداشتي اي شيطون مامان خوب واسه تو هم لباس خريديم
بعد از جمع كردن لباسها مامان رفت نمكدانها را پر كنه امدي كنار مامان نشستي مامان هم يك نمكدان خالي داد دستت و كار خودش را دادمه داد يكدفعه ديد واييييييدختري داره نمكدان را زبان ميزنه واي نمك ميخوريحالاخوبه نمكدان خالي بود
و از همه مهم تر ديشب براي اولين بار ايستادي ولي جرات نكردي قدم برداري اين هم عكسش