ديشب
عسل مامان سلام عزيزم امروز صبح وقتي مي خواستيم بريم مهد بيدار شدي و بابايي بغلت كرد اما تو به من نگاه ميكردي و گريه ميكردي بعد كه بردمت مهد وقتي مربي بغلت كرد گريه كردي عزيز مامان اينجوري كه مامان غصه ميخوره و همش سركار نگران تو ميشه ديروز وقتي از سركار برگشتم يك تكه موز و نصف يك سيب كوچولو را برات رنده كردم خوردي بعد هم شير مامان - براي شام سوپ خوردي و باز شير مامان اما شب موقع خواب نميدونم گرسنه بودي يا چون ميخواستي مامان پيشت باشه شيرخوردن را بهانه ميكردي تا ساعت 2 شب همش تو بغل مامان شير مي خوردي ساعت 2تا 4:30 هم خوابيدي و تا 5:30 باز به مامان چسبيده بودي اصلا هم حاضر نيستي شير خشك بخوري صبح هم ساعت 6...