فرنيافرنيا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره
وبلاگ فرشته كوچولووبلاگ فرشته كوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

فرشته کوچولو

بدون عنوان

ديشب مامان سردرد بدي داشت و خانم گل مامان همش با بابا بازي كرد تا مامان بتونه استراحت كنه بعد افطار هنوز سردرد مامان خوب نشده بود اما گل دختري كه اين چيزها را قبول نداشت مامان شده بود اهنربا و فرنيا  اهن مامان هرجا ميرفت فرنيا زود ميرفت بهش ميچسبيد بلاخره بعد از 2تا مسكن سردرد مامان خوب شد و با فرنيا تا ساعت 12شب بازي كرد و اين خانم كوچولو هم بلاخره خسته شد و تا صبح خوابيد البته مامان ساعت 2و سحري كه بيدار شد بهش شير داد و خانم مامان توي خواب شيرش را ميخورد صبح هم ساعت 6:30 بيدار شد يك كمي بامامان بازي كرد و ساعت 7:15 دوباره خوابش برد و مامان خوشحال شد اخه وقتي فرنيا بيدار باشه و بره مهد پشت  سر مامان گريه ميكنه امشب از طرف اداره بابايي اف...
16 مرداد 1390

كار خنده دار ديشب

عسل ماماني ديشب كلي مامان و بابا را خنداندي از عصر كه امديم خانه ديدم ياد گرفتي با دهنت صداهاي بي ادبي در مياري و هي تف از دهنت ميريزي بيرون و شب ساعت حدود 10 كه تي بغل ماماني خواب بودي يكدفعه شروع كردي با دهنت صدا در اوردن بابايي فكر كرد بيدار شدي بعدكه متوجه شد توي خواب داري اينكار را ميكني خيلي خنديد و اينقدر برامون خنده دار و غير منتظره بود كه يادمون رفت ازت فيلم بگيريم  خيلي حيف شد صحنه خيلي بامزه و جالبي بود نشان ميداد داري خواب مي بيني
10 مرداد 1390

بدون عنوان

دختر قشنگه مامان گفته بودم واسه 8ماهگيت رفتيم اتليه و ازت عكس گرفتيم وقتي عكسهات چاپ شد اتليه يك شاسي بزرگ از يكي از عكسات بهمون هديه داد عكس نماي نزديك چهره ات تو ان عكس را خيلي دوست داري توي اتاقت به ديوار زديم تو با ديدن عكس حسابي ذوق زده ميشي ديشب داشتي ميخوابيد و مامان بغلت كرده بود وراه ميرفت تا چشمت به عكس مي افتاد ذوق ميكردي بالاخره هم مامان مجبور شد از اتاقت بياد بيرون تا خوابت ببره
9 مرداد 1390

بازم سورپرايزم كردي

سلام گل مامان ديروز سورپرايزمون كردي دخترم باي باي كردن ياد گرفته  ديروز كه خانه عمو رفته بوديم هر كس از خانه ميخواست بره بيرون حاضر بودي بغلش بري بعد هم با بقيه باي باي ميكردي عزيز مامان روز 5شنبه هم توي خانه داشتم عكسهايي را كه توي دوربين بود ميريختم توي لب تاب امدي كنار مامان و بيچاره لب تاب كه اگه بابايي بود كمي اعتراض ميكرد اما خواستم از شيطنت هات عكس داشته باشم واسه همين اجازه دادم كمي بازي كني تا من هم ازت عكس بگيرم اما ديگه اجازه ندادي عكسهايي را كه گرفتم ازت بريزم روي فلش بايد تا فردا صبركني امشب بدمت دست بابايي باهاتبازي كنه و من هم عكسها را براي انتقال به سايت اماده كنم ...
8 مرداد 1390

كار خنده دار فرنيا

سلام گلم ديروز مامان يادش رفت كار خنده داري كه توي خانه پسر عمه كردي را تعريف كنه روز جمعه رفته بوديم خانه پسر عمه خانه انها خيلي خوب بود يك اتاق بزرگ كه وسايل دكوري خاصي كه روي زمين يا ميز باشه  نداشتند و دركل يك محيط امن واسه تو بود داشتي بازي ميكردي و اينور و انور ميرفتي كه رسيدي به ميز زير تلويزيون داخل كمد زير تلويزيوني چندتا Cd بود و از پشت در شيشه اي تو انها را ديدي و ميخواستي ورشون داري هي دستت را ميبردي طرف شيشه و  متوجه نمي شدي كه شيشه جلوت را گرفته و نميتوني Cd را برداري بعد ديدي با دست نميشه با سر ميرفتي توي شيشه و كله ات مي خورد به شيشه   ، دو سه بار اينكار را تكرا...
29 تير 1390