سلام فرنیای گل خاله دلم برات خیلی تنگ شده. وقتی فهمیدیم که بیمارستان بستری شدی خیلی ناراحت شدیم. وقتی مامانی میگه که با شنیدن خبر بیمارستان که گفته بود دوباره بیارید بستریش کنید، ده سال از عمرمون کم شد، واقعا تونستم درک کنم چی کشیدن. بیشتر از همه ناراحت بودم که چرا نمیتونم بیام کمک مامانت. نمیدونم چرا این اتفاق باید وقتی بیفته که من برای 20 روز سر کار هستم! اما از اینکه الان زنمو و ملیسا پیشت هستن و مواظبتن خوشحالم. نمیدونی این مامان و باباییت برای هر مشکل و مریضیت چقدر اشک میریزن و غصه میخورن و میترسن! البته به نظرم از طرفی هم برای داشتن یه نی نی خوب خدا رو شکر میکنند و شادتر از گذشته هستن. راستش دلم میخواست میشد ...