عكسهاي شش ماهگي
خدا را شكر عسلم خوب شد
سلام دختر نازم دوباره چند روزي تاخير در نوشتن ايجاد شد كه ان هم بخاطر مريضي تو گلم بود كه مامان اصلا حوصله هيچ كاري را نداشت اما حالا تو گلم خوب شدي و مامان حسابي سرحال است و ميتونه از همه چيز بنويسه از 3روز تب شديد خانم گلم كه باعث شده بود حسابي بيحال باشي و از خنده هات خبري نبود مامان تا صبح كنارت بيدار بود و پاشويه ات ميكرد دكتر مي گفت فقط يك تب ويروسي است كه براي اطمينان ازمايش هم داد مامان وقتي داشتند ازت خون ميگرفتند خيلي سعي ميكرد اشكش سرازير نشه اما وقتي صداي گريه ات امد ديگه مامان طاقتش تمام شد و تمام چيزهايي كه واسه جلوگيري از ريختن اشكهاش بخودش مي گفت يادش رفت عزيز مامان خيلي سخت بود تو گريه كني و مامان نتونه ...
بدون عنوان
سلام عروسكم خيلي وقت است ننوشتم اخه كمي سرم شلوغ بود جون خيلي وقته اينجا ننوشتم چيزهاي زيادي براي نوشتن دارم يكي يكي تعريف مي كنم اول اينكه برديمت آتليه دختر گلي بودي حسابي ازت عكس گرفتيم امروز هم منتظرم برم عكسهات را بگيرم توي آتليه يكبار افتادي زمين و ناخن كوچولوت شكست انجا متوجه نشديم فقط ديديم خيلي گريه ميكني من بهت شير دادم و باهات بازي كرديم تا اروم شدي و ادامه عكسها را گرفتيم چون اتليه خيلي كارش طول كشيد تو ديگه خسته شدي و ما مجبور شديم بريم خانه و براي بقيه عكسها يك روز ديگه برگرديم. خانه كه رسيديم ديديم واي انگشت عسلم خوني شده و تازه متوجه شديم توي اتليه الكي گريه نميكردي. از اين به بعد كه بريم جايي...
سلام بابايي 8/3/90
امروز 8/3/90 ماماني رفت امتحان ايين نامه رانندگي داد و قبول هم شد. ديروز كه بردمت پارك كلي کیف كردي و شب هم كه رفتيم فروشگاه خريد خونه رو انجام داديم . توحياط هم با خانم هاي همسايه كلي بازي كردي . خلاصه که انشب خیلی بهت خوش گذشت. امروز هم اگه بشه وخسته نباشم مي ریم بيرون با هم دوري بزنيم. پس منتظرم باش باي باي دختر گلم
پارك رفتن
ديروز مامان كه از سر كار امد خيلي خسته بود و تو هم همش مي خواستي يكي باهات بازي كنه بابايي كه امد خانه مامان گرفت خوابيد و فرنيا گلي و بابا رفتن پارك بابا تعريف مي كرد تو خيلي سرسره بازي دوست داشتي و براي بچه هاي توي پارك حسابي ذوق كردي بعد از نيم ساعت امديد خانه و مامان هم بيدار شده بود و با چايي و سوپ (براي فرنيا ) كه اماده كرده بود منتظر تون بود از بازي و بيرون رفتن حسابي لذت برده بودي براي همين وقتي امدي خانه سر حال بودي گذاشتي روي زمين بازي كني داشتيم چايي مي خورديم كه ديديم فرنيا گلي غر مي زنه نگاه كرديم ديديم اي واي فرنيا عقب عقب رفته و زير ميز گير افتاده اخه دختر ناز من بيشتر عقب عقب مي ره هنوز خوب بلد نيست سينه خيز...
اولين دندان هاي سفيد و اولين كلمه
سلام گلم حالا كه عكس دندانت را همه ديدن از زماني كه سرو كله اين مرواريدهاي سفيد پيدا شد بايد بگم 16 ارديبهشت مامان بزرگ و بابا بزرگ امدند خانه ما تا با هم بريم مشهد فرداي ان روز كه شنبه بود بابايي هم رفته بود تا عزيز را بياره من و مامان بزرگ داشتيم با تو بازي ميكرديم تو همش ميخواستي دست منو ببري داخل دهنت بعد مامان بزرگ گفت نكنه دندانش در امده و وقتي نگاه كرديم ديديم بله نوك دندانهات زده بيرون اخه يكدفعه 2تا دندان با هم دراوردي حالا هم كه كاملا پيدا هستند و تو گاهي مامان را گاز مي گيري و بعد هم مي خندي اين مشهد رفتن را من خيلي دوست داشتم آخه هم مامان بزرگ و بابا بزرگ ...