عكسهاي قبل از مسافرت شمال
سلام
ميخواستم بعد از بازگشت از سفر اولين پستم عكسهاي سفر باشه اما خوب هنوز نتونستم عكسها را از رم دوربين به كامپيوتر انتقال بدم براي همين الان امدم تا يك خبري از گل دختري و برگشتمون بدم تا ببينم كي وقت ميشه عكسهاي سفر را اماده كنم
اول يك عكس بازم از شركت بابايي
خوب يك روز خوب عمو حسن با خانواده امدن خانه ما و خواستيم با هم بريم پارك اما اينقدر گرم بود كه زود برگشتيم
ولي شما بچه ها كه گرما نميشناسيد حسابي بازي كرديد
و بعد از رفتن مهمانها اتاق فرنيا ديدن داره
و عكسهاي سالگرد ازدواج
هرسال به دعوت شركت بابايي روز عقدمونt ما به يك رستوران ميريم و امسال تاريخ عقد و رفتن مسافرتمون همزمان شد نتيجه اينكه يك هفته زودتر رفتيم رستوران
قرار بود نهار بريم براي همين من ان روز مرخصي گرفتم اما چون بابايي تا ساعت 10 خواب بود و بعدش هم چندتا كار كوچولو بيرون از خانه داشتيم كه طول كشيد و ساعت 3.5عصر خانه از غذاهايي كه مامان بزرگ توسط دايي واسمون فرستاده بود(دلمه) خورديم نتيجه اين شد كه شام رفتيم بيرون
خانم خانما ديگه ياد گرفته خودش سفارش ميده تاما داشتيم منو را نگاه ميكرديم به اقايي كه امده بود تا سفارش بگيره ميگه من يك ماهي ميخوام با پلو و دوغ و سالاد و سوپ نوشتيد؟
بعد از كمي غذا خوردن خسته شد و گفت من يك گربه كوچولو هستم و رفت زير ميز و با گفتن ميو ماهي حسابي غذا خورد يعني گرسنه بود اما شيطنت بچه گانه اجازه نميداد بشينه روي صندلي غذا بخوره
بهيچ عنوان اجازه نداد منو بابايي يك عكس دو نفره بگيريم يا حتي سه نفره
يك ابشار مصنوعي درست كرده بودند اينقدر صداي اب كيف ميداد موقع خوردن غذا
اين هم خروجي رستوران
و اين هم توي خيابان بعد از رستوران رفتيم فروشگاه هايلند يك سري زديم فرنيا كلي خوشش امده بود و اصرار داشت خريد داشته باشيم بلاخره هم بخاطر فرنيا يك شامپو خريديم و امديم بيرون