ادامه سفر به شمال
ادامه مطلب يادتون نره
بعدش راه افتاديم سمت جاده اسالم به خلخال حدودهاي ظهر كه رسيديم فرنيا ديگه از بازي زياد خوابش برده بود و براي نهار خواب بود و با توجه به اينكه دير صبحانه خورده بود اگر هم بيدار بود نهار بخور نبود كه نبود واسه همين اجازه داديم خواب باشه و خودمان نهار خورديم
مثلا نشسته روي تنه درخت تامامان ازش عكس بگيره
اخ جون بلاخره مامان موفق شد يك عكس بگيره
بعدش هم رفتيم تالاب انزلي ولي گفتن ان تصاويري كه از تالاب انزلي ديده ايد مربوط به تابستان و بخصوص مرداد ماه است و الان فقط نيزار است
براي شب از قبل جا رزرو نكرده بوديم واسه همين تا ساعت 10شب دنبال جا ميگشتيم و بلاخره هم يك خانه گرفتيم توي چمخاله و تا رسيديم شروع كردم به اشپزي و ساعت 12شب غذا اماده شد و گل دختري بلاخره غذا خورد و خوابيد و صبح خيلي دير بيدارشديم واسه همين فقط رفتيم همان اطراف را گشتيم و كمي كلوچه واسه سوغاتي خريديم و برگشتيم چمدان ها راديگه خيلي مرتب توي صندوق جا نداديم ويكي ا زانها را گذاشتيم صندلي عقي اخه از ان خانه تا هتل شايان دو سه دقيقه راه بود ولي فرنيا ان چند دقيقه را حسابي لذت برد و بازي كرد ببينيد چجوري روي چمدان نشسته
اينجا هم بازم دريا كه پشت هتل بود اينجا فرنيا همش حلقه بادي ميخواست بچه ها زياد با خودشان اورده بودند بابا رفت براي فرنيا بخره اما ان اطراف پيدا نكرد
بلاخره ترس من از تنها گذاشتن فرنيا در اب تمام شد و اجازه دادم فرنيا كمي هم تنهايي بره توي اب
ليلا كوه يك جايي مثل دربند و دركه كه بجاي رستورانهاي دربند اينجا خانمهاي محلي نان محلي خوشمزه ميپختند كه واقعا خوشمزه بودند كه با تخم مرغ اب پز محلي ميفروختند نانها اينجا دست بابايي است رفتيم دوباره بخريم سوغات بياريم اينقدر صفش شلوغ بود كه بيخيال شديم با اينكه تعداد زيادي از اين زنها در طول مسير نشسته بودند و نان ميپختند اما حيف كه ما حتي يك عكس از ان نان پختن و اتش نان پزي نگرفتيم
چون فرنيا خيلي از اين وسايل بادي ديده بود كه توي دريا بچه ها باهاشون بازي ميكردند و شهر هم پر از اين مغازه ها بود با وسايل بادي رنگارنگ بابايي قول داد واسه فرنيا يكي بخره و شب اينقدر گشتيم تا بلاخره يكي خريديم بقول فرنيا قايق مرغابي
تا صبح بشه و بريم دريا شب توي اتاق هتل فرنيا روي مرغابي خوابيد
صبح رفتيم كنار دريا صبحانه بخوريم و فرنيا كمي با قايق باديش (بقول خودش) بازي كنه اما فرنيا از ذوقش اصلا صبحانه نخورد و رفت توي اب اما اينقدر سرد بود كه نتونست بره بازي كنه
كمي شن بازي كرد تا ساعت 10 و كم كم وسايل را جمع كرديم كه بريم اما تازه فرنيا رفت توي اب و گفت اب ديگه سرد نيست بريم اب بازي
با اينكه بابايي سرما خورده بود اما بخاطر فرنيا زد به آب
عكس قبلي واسه اينكه ببينيدي فاصله بابا با فرنيا چقدر است ولي عكسهاي پايين مثل اينه كه فرنيا تنها توي اب داره بازي ميكنه
بلاخره اب بازي تمام شد و بابايي فرنيا را اورد سمت ساحل
اما فرنيا هنوز از بازي با قايقش سير نشده
در راه برگشت در جاده عباس اباد به كلاردشت موقع نهار فرنيا با يك خانواده اصفهاني دوست شد و رفت پيششون بلال خورد هندوانه خورد و ..... اينقدر با فرنيا عكس گرفتند با روابط عمومي كه از فرنيا ديدم خيالم راحته دخترم روي دستم نميمونه
اين هم اخرين عكس سفر
از اينجا ديگه سوار كه شديم بعد از كلاردشت ترافيك شروع شد و اصلا حسي واسه عكس گرفتن نبود شب ساعت12شب رسيديم خانه من كه تمام سفر را غذا پخته بودم مجبور شدم (اين شب اخر كه فكر ميكردم عصر خانه هستم و شام ميپزم ) رضايت بدم شام بيرون بخوريم البته خدا را شكر مشكلي پيش نيامد و فرنيا هم خوب غذا خورد سوپ و مرغ بعدش هم انگار توي غذا قرص خواب بود تا سوار ماشين شد خوابيد
اين هم صبح فردا بعد از حمام
عزيز دلم عاشقتم
ايشالله هميشه سلامت و شاد باشي