پانزده ماهگي فرنياي مامان
دختر گلم 15ماهه شدي 15عدد قشنگيه دارم به روزي فكر ميكنم كه 15ساله بشي
شروع كرده بودي به حرف زدن اما دوباره راه اشاره را در پيش گرفتي گه گداري كلمه جديدي ميگي مثلا همين ديروز اسباب بازيهات را ميخواستي ميگفتي ابايي و به انها اشاره ميكردي و من تازه فهميدم چي ميگي
از 4شنبه نبردمت مهد و تا دوشنبه خانه بودي اما دريغ از غذا خوردن خيلي كم غذا شده بودي ديروز كه بردمت مهد مربي ميگفت لاغر شدي نميدونم چرا توي مهد بهتر غذا ميخوري با اينكه سعي ميكنم غذاهات متنوع باشه و بيشتر با خودمان غذا ميخوري اما توي خانه خيلي كم ميخوري ديروز مربي ميگفت هر چي خوراكي واست گذاشته بودم خوردي و تا امدي خانه هم نصف ليوان شير( شير پاستوريزه منظورم است نه شير خشك) كمي سوپ و اخر شب هم فرني خوردي 2تا تيكه هم موز اين مامان را خيلي خوشحال كرد كه دختر طلا دوباره اشتهاش برگشته
نكنه دلت واسه مهد تنگ ميشه؟ كه تا دوباره مهد رفتي اشتهات هم برگشت
اين چند روز كه با مامان بزرگ خانه بودي تا ميرسيدم خانه ميامدي دم در منتظر اما تا منو ميديدي بدو بدو فرار ميكردي و مي خنديدي و ميخواستي باهات بازي كنم بعد هم كه مينشستيم خودت را ميانداختي توي بغل مامان و حسابي خستگي مامان در ميرفت